Warning
  • JLIB_APPLICATION_ERROR_COMPONENT_NOT_LOADING
  • JLIB_APPLICATION_ERROR_COMPONENT_NOT_LOADING
  • JLIB_APPLICATION_ERROR_COMPONENT_NOT_LOADING
  • Error loading component: com_content, Component not found.
  • Error loading library: joomla, Library not found.
  • Error loading library: joomla, Library not found.
  • Error loading library: joomla, Library not found.
  • Error loading component: com_content, Component not found.
  • Error loading component: com_content, Component not found.

آن پارچه نوشته ها - یعقوب رمضانی

مقدمه: در طول حکومت ریورا و بخصوصژنرال فرانکودر اسپانیا،بیشترمذاهبوگونه‌های مختلف زبانبه جز مربوط به مردم کاستیا، تضعیف شدند. به همین دلیل بود که مردم کاتالان به تیمشان لقب «فراتر از یک باشگاه» را دادند.در واقع مردم آن منطقه، تنها راه مقابله با فرانکو و بیان کردن مخالفت‌های خود را، پیوستن بهباشگاه بارسلونامی‌دانستند چون هم ریسک کمتری داشت و هم کاملاً قانونی بود. در سال 1942 و در بازی برگشت بین بارسلونا و رئال مادرید که بازی رفت 3 بر صفر به سود بارسلونا پایان یافته بود، بازیکنان تیم بارسلونا از طرف ژنرال فرانکو تهدید شدند که در صورت پیروزی در این بازی خانواده آنها به قتل خواهد رسید و آن بازی با نتیجه 11-1 به نفع رئال مادرید به پایان رسید. این بازی بعدها از آمار و ارقام یوفا حذف شد تا سندی بر حقانیت بارسلونا باشد.
روز جمعه و بازی تراختور و نفت تهران: ساعت 12 بود که با دوستان وارد ورزشگاه مملو از تماشاگر شدیم. روز قبل بازی با هر کسی که صحبتی می شد بدون هیچ شک و تردیدی از قهرمانی تراختور می گفت و اطمینان از اینکه این بار  حتماً قهرمان ما هستیم و بس. این بار می خواستیم باور کنیم که دیگر نتیجه ها در مستطیل سبز رقم خواهد خورد. این بار می خواستیم به شعاری که خود می دادیم شک کنیم و "فدراسیون ایران – دشمن آزربایجان" را برای همیشه از اذهان پاک کنیم. این بار حتی حق اعتراض را از ملت گرفتیم. این بار حتی خبری از پلاکاردها نبود که مبادا کاسه ها سر آن پان تورک هایی!! بشکند که همیشه برای دفاع از حقوق ملت از طرف حکومت بازخواست و بازداشت می شوند. این بار پارچه نوشته ای با عنوان "Stop Persian Racism" نیز نبود. این بار می خواستیم بر خود بقبولانیم که اینجا خاکی از ایران است و آن هایی که پلاکارد "South Azerbaijan isn’t Iran" را باز کرده اند اشتباه متوجه شده اند. این بار با این همه امید و باور پا به ورزشگاه گذاشتیم. شور و هیجان در روزشگاه وصف ناپذیر بود. با آنکه حتی جای برای نشستن نبود، آب برای خوردن پیدا نمی شد، بوفه ها قادر به تامین نیاز این همه تماشاگر نبود، ولی باز عشق به تراختور آنها را در انتظار شروع بازی نگه داشته بود. اطرافمان پر بود از لهجه های شیرین زبان تورکی که همگی نشانگر حضور هواداران و عاشقان تراختور از جای جای آزربایجان عزیزمان بود. داش ماکی، سولدوز، قوشاچای، زنگان، اورمو، اردبیل، خیاو، سالماس، مرند، میانا، کلیبر، ساراب، تئهران و ... پارچه نوشته هایی بود که به نمایندگی آن شهر در دستان تماشاگران در ورزشگاه دور افتخار می زدند. ابر و باد و باران را هم خدا برایمان فرستاد تا امتحانی باشد بر استقامت این ملت و باز شعار " یئل یاتار طوفان یاتار یاتماز تراختور بایراقی" نمایان شد. ثانیه ها و دقایق با استرس تیک تاک می کردند. آهنگ ها پشت سر هم، شعارها هماهنگ تر از قبل، تشویق ها پرشورتر از همیشه، هیجان را در بین تماشاگران بیشتر و بیشتر می کرد. بازیکنان نفت تهران وارد ورزشگاه و چمن سبز شدند. شوکه شدند ولی شوکی آنها خود بر آن اعتراف کردند از خیل عظیم جمعیت نبود، از فرهنگ والای هواداران تراختور بود که یکصدا تیم رقیب را به رسم میهمان نوازی تشویق کردند. آنها برای اولین بار در شهر اولین ها دیدند و باور کردند که اینجا مهد تمدن و فرهنگ و غیرت، شهر تبریز است. اینجا آزربایجان است. شهر شهریار و شعر معروف او " شهر تبریز است و جان قربان جانان می کند – سرمه چشم از غبار کفش مهمان می کند" ولی افسوس که خود قربانی می شود.
بعد از سپری شدن نزدیک به 8 ساعت، بازیکنان هر دو تیم برای شروع بازی و به احترام قرآن ایستادند و بعد از تلاوت چند آیه از کلام الله قرآن، داور بازی آقای فغانی سوت شروع بازی را به صدا درآورد. گل اول را خوردیم عیبی یوخ. گل اول و دوم را زدیم ولی انگار آقای فغانی از گل دوم ما خوشحال نشد چرا که به تیموریان به دلیل اتلاف وقت آن هم در نیمه اول بازی و بعد از زدن گل و طولانی شدن خوشحالی بعد از گل کارت زرد نشان داد. فوتبالی ها که می گویند در آن لحظه زمان بازی نگه داشته می شود. نیمه اول با برتری تیم تراختور به پایان رسید. نیمه دوم و گل سوم را فرید زد آن هم یک سوپر گل. آری این بار دیگر اعصاب فغانی به هم ریخته بود. البته من در این ماجرا از فغانی گله ای ندارم، ایشان مجبور بودند نقش محسن ترکی، عسگری و ... را بازی کند. کارت زرد دوم به تیموریان و اخراج ایشان به دلایل نامعلوم و به گفته خودشان فحاشی های صورت گرفته که فقط و فقط خود ایشان شنیده و هیچ دوربینی قادر به ضبط آن نشده اند. این اخراج یعنی التهاب، یعنی ترس، یعنی خیلی چیزها. گل دوم را تراختور خورد و درست بعد گل خطای روی کریمی را فغانی نه دید و نخواست ببیند چرا؟! گل سوم را تراختور خورد. بعد از گل خیال آن هایی که باید راحت می شد راحت شد و پلان دوم را بازی کردند. شایعه پراکنی و رساندن خبر اشتباه به نیمکت تراختور و سکوها. سپاهان بازی را مساوی کرده. این یعنی قهرمانی تراختور به همین سادگی. دفاع چندجانبه تراختور و تعویض های وقت اتلاف کن تونی برای ثبت اولین قهرمانی و این همه مردم ساده و خوشبین و خوش خیال. من نه خوشحال بودم و نه غمگین. مات و مبهوت و سرگشته و حیران. نه یارای خوشحالی بودن و نه امکان گریه. گیج شده بودیم. یکی می گفت سپاهان کاپ را بالای سر برده آن یکی از بلندگوی ورزشگاه تماشاگران را برای برگزاری مراسم جشن قهرمانی به سکوها دعوت می کرد. مسئولین برگزاری جشن هم در کناز زمین در انتظار خلوت شدن چمن ورزشگاه جهت برپایی جشن اختتامیه. من به کدام گوش خود باید باور می کردم؟ به آن کسی که با بلندگوی ورزشگاه خبر از قهرمانی می داد یا آن لعنتی که اجازه شادی را از من می گرفت که می گفت سپاهان قهرمان شد؟
و تمام..... آری تمام. این بود آخر قصه. این بود آن کلاهی که بر سر ما گذاشته شد. یاد آن همه شعار و پارچه و آه و نفرین و لعنتی که قبلاًها در ورزشگاه دیده و شنیده و گفته بودم افتادم. شعارهایی که همگی بدون شک بیانگر عمق فاجعه بود.
من این بار می خواستم باور کنم تو نگذاشتی. این بار تو به من فهماندی که اینجا فقط در نقشه های جغرافیایی ایران است و بس. تو به من فهماندی که اینجا نژاد پرستی نیست، اول و آخر نژاد اینجاست و آن هم پارسی است و بس. اینجا حق قهرمانی برای شما نیست چون کلاً از ما نیستید. اینجا فقط ایرانی و آن هم از نوع پارسی می تواند قهرمان شود. جمعه شب برایم روشن کردی که راه را باید شناخت.
تاسف می خورم برای آن هایی که فاجعه جمعه تبریز را فقط یک رفتار زشت ورزشی می بینند. متاسفم برای آنهایی که هنوز حرف از عدم مدیریت کادر فنی برای حفظ نتیجه می گویند. افسوس می خورم برای آنهایی که هنوز آن فاجعه را در حد یک دروغ بزرگ می بینند. دروغ نبود آن روز عین واقعیت بود برای آنهایی که چشم داشتند و دیدند. و صد افسوس می خورم برای تبریزم. برای شهری که نقش مظلوم را بازی می کند. تو این چنین مظلوم نبودی، مردان تو خونشان می ریخت ولی اشکشان هرگز. آن روز همه اشک ریختند و من به شهر مظلومم فقط افسوس خوردم.
یکشنبه 27/2/1394
Submit to DeliciousSubmit to DiggSubmit to FacebookSubmit to Google PlusSubmit to TwitterSubmit to LinkedIn