Warning
  • JLIB_APPLICATION_ERROR_COMPONENT_NOT_LOADING
  • JLIB_APPLICATION_ERROR_COMPONENT_NOT_LOADING
  • JLIB_APPLICATION_ERROR_COMPONENT_NOT_LOADING
  • Error loading component: com_content, Component not found.
  • Error loading library: joomla, Library not found.
  • Error loading library: joomla, Library not found.
  • Error loading library: joomla, Library not found.
  • Error loading component: com_content, Component not found.
  • Error loading component: com_content, Component not found.

نقاب زيتون (بخش ششم) پشت نقاب ترورها و بمب گذاري هاي انقلاب!؟- دكتر كاوه احمدي علي آبادي

تجزيه و تحليلي از وقايع به ظاهر متناقض يك انقلاب؛
عضو هئيت علمي دانشگاه آبردين با رتبه پروفسوري
عضو جامعه شناسان بدون مرز(ssf)
ترورهاي قبل از انقلاب؛ گروه های توحیدی
بسیاری، ترورهاي انقلابیون را از بعد بهمن 57 یا حداکثر از زمان شلوغ های 1356 به بعد می پندارند که درست نیست و ترورهایی که انقلابیون در آن دست داشتند و مخالفان خمینی را به شیوه های مختلف ترور می کردند، از قبل از انقلاب شروع شدند. لیستی کامل از آن ترورها وجود دارد که برخی از آن ها توسط یکی از نیروهای سپاهی بریده از حکومت ملایان در کتاب «پشت پرده های انقلاب اسلامی» اعتراف شده (آن گونه که خودش می گوید وقتی که عوامل رژیم خواستند در خارج او را ترور کنند، تصمیم گرفت تا دانسته هایش را فاش سازد) و اکثرشان را با نام و جزئیات نحوه ترور و خرابکاری ها (آتش زدن، بمب گذاری و غیره) ذکر کرده است(1). البته او به کرات از گروه های دیگری نیز سخن می گوید که چون گروه خودشان به کار ترور و انواع خرابکاری مشغول بودند و عمدتاً با نام «گروه های توحیدی» مختلف مشهور شدند و هرگز هیچ یک تحت تعقیب قرار نگرفتند(2)! نحوه ترورها و بمب گذاری ها خود گویای کار حرفه ای یک تیم امنیتی است (جالب این که او می گوید اکثرشان از نظر سن بچه سال بودند). قبل از ترور اطلاعاتی کافی از قربانیان و شغل و محل زندگی و غیره شان و حتی فامیل شان در اختیار تیم ترور گذاشته می شد. مهمتر از همه، اطلاعات از طرف رئیس گروه شان (عبدالوهاب نجفی که او از وی با نام مستعار شهاب نام می برد و می گوید که از معاودین عراقی مهاجر به ایران بوده که اینک –در زمان نگارش کتاب- مسئول بررسی و اعزام نیروهای امنیتی به سفارتخانه های رژیم در خارج از کشور بوده و در بیت نیز سمت بسیار مهمی دارد(3)) از شخصی به آنان داده می شد که آنان هرگز او را ندیدند و تنها شهاب یک خط تلفن یک طرفه با او داشت و هر بار که قصد کاری را داشتند، شهاب به آنان می گفت که باید یک تلفن بزنم و سپس دستورات را موبه مو از وی می گرفت. شهاب با هیئت مولفه (از حاج مهدی عراقی و عسکر اولادی نام می برد) و برخی دیگر در ارتباط و دادن و گرفتن پیغام بود، اما شخص پشت تلفن را که دستورات و نحوه عملیات را برای شهاب دیکته می کرد، هرگز نشناختند که بعد از انقلاب نیز به همان روال گذشته ادامه یافت. در هر عملیاتی نیز بخشی از کار توسط یک تیم انجام می شد و هیچ کس از کلیت کار به طور کامل مطلع نبود و مثلاً در فاجعه سینما رکس آبادان، این تقسیم کار مرحله به مرحله دیده می شد که خروجی و نتیجه آن برای خودشان نیز شوک آور بود، ولی کار از کار گذشته بود(4).
ترور دیگر به آیت الله سید ابوالحسن شمس آبادی، نماینده آیت الله خوئی در 17 فروردین 1353 در اصفهان مربوط بود. زمانی که خمینی سلسله درس هایی را درباره ولایت فقیه در نجف برگزار می کرد، آیت الله خوئی سلسله درس هایی را در ردیّه ولایت فقیه می داد. او شرح می دهد که شمس آبادی به این سبب ترور می شود که آخوندی مردمی بود که بالای منبر درباره خمینی صحبت و طرفداری نمی کرد(5). خوب دقت کنید. پیروان خمینی در روزهای پایانی حکومت پهلوی نه تنها تحت فشار نبودند، بلکه آنقدر قدرت داشتند که روحانی مردمی که نه از خمینی بد بگوید، بلکه تنها به این خاطر که از او حرف نزند، ترور می کردند! باند ترور خمینی خودشان سراغ دیگران می رفتند. اما در این راه به هیچ وجه دست تنها نبودند و بروجردی در همان کتاب توضیح می دهد که وقتی قاتل شمس آبادی، سید مهدی هاشمی توسط ساواک دستگیر می شود، از رابطین خود در ساواک با نام های جلال میرلوحی فلاورجانی و میرزا آقا رضوی نجف آبادی رهبر عملیات و سربازجوی ساواک نام می برد(6)!! خوب دقت کنید، ساواک خودش قتلی را صورت داده که بدنبال قاتل می گردد و طی بازجویی از عامل، پی می برد که سربازجوی ساواک رهبر عملیات بوده است!؟ مگر ساواک سازمانی منسجم نبود که بخشی از سازمان، کاری چون ترور را مرتکب شود و مدیریت عالی آن مطلع نباشد؟ پس باید کار ترور توسط تیم امنیتی بالاتر از ساواک مرتکب آن شده باشد که پاسخگو به ساواک نبوده است. معمولاً سازمان ضد اطلاعات است که در هر کشوری به سازمان های امنیتی دیگر پاسخگو نیستند و از نظر شرح وظایف و مسئولیت ها بالاتر از بقیه هستند و بقیه نهادهای امنیتی را زیر نظر دارند. اما کار ضد اطلاعات معمولاً مربوط به جاسوسان و نفوذی های امنیتی کشورهای دیگر در دستگاه های امنیتی کشور خودشان می شود. بنابراین، معمای ما تنها یک پاسخ می تواند پیرامون تیم ترور کننده داشته باشد: «دفتر ویژه اطلاعات» که زیر نظر مستقیم ارتشبد فردوست اداره می شد. فردوست در خاطرات معروفش شرح می دهد که برای آموزش شبکه های پنهانی به او، رئیس دفتر ویژه انگلیس به وی توضیح می دهد: «دفتر ویژه در واقع مغز اطلاعاتی کشور است و باید به طور مستقل از جامعه و همه ارگان ها، حتی ارگان های اطلاعاتی و امنیتی کشور و حتی ضد اطلاعات ارتش، شناخت و ارزیابی داشته باشد»(7). بنابراین، طرح ریزی، برنامه ریزی و هدایت مرحله به مرحله کلیه فعالیت های باند خمینی و انقلابیون توسط تیم فردوست از پیش از انقلاب صورت می گرفت و آن هم درست از همان 15 سال آخر که موساد آموزش و تربیت و رهبری ساواک و سایر سرویس های امنیتی شاه را در دست می گیرد.
قتل وقیحانه پسر خمینی با حکم خمینی
یکی از وقیحانه ترین جنایت های خمینی نسبت به پسر بزرگ خودش –مصطفی- بود که در کمال پست فطرتی او و پیروانش آن را به شاه نسبت دادند. پسر خمینی در یکسال آخر زندگی اش برخلاف گذشته به منتقد وی تبدیل شده بود و می گفت بزرگترین دیکتاتور همین پدر خودم است. پس از قتل او، خمینی برایش نماز میت نخواند، بلکه این آیت الله خوئی از مخالفان جدّی خمینی بود که بر سر جنازه اش نماز خواند. در حالی که مردم از همه جا بی خبر گریان بودند، خمینی نه ناراحت بود و نه اشکی برای وی ریخت(8). درست پیش از قتل وی نیز دیگر پسر خمینی، احمد را از ایران به نزد خمینی آوردند تا پس از قتل پسر بزرگش، مسئول دفتر وی شود. احمد خمینی نه تنها در جریان بسیاری از جنایت های خمینی بود که شریک بسیاری از کثیف ترین تصمیمات حکومت ملایان بود و زمانی که پس از مرگ خمینی، کمی از قدرت دور شد ناگهان به منتقد بدل شد و البته سربازان گمنام موساد، او را نیز بی ترحم و و تأمل چون بسیاری از مفسدان فی الارضی که خود را مرد خدا جا زده بودند، به جهنم فرستادند (و رفت نزد پدرش در اسفل السافلین تا در جوار یکدیگر فریاد بزنند و فریادرسی نیابند).
یکی از مأموران امنیتی رژیم که از سال 88 فراری شده و از نظام بریده بود، برایم تعریف کرد که روش سکته دادن هر کسی که بخواهند سر به نیست کنند، این گونه است که طی چند روز درون کفش یا دمپایی او، مقدار کمی پودر سیانور می ریزند. آن سیانور از طریق عرق پا به تدریج جذب بدن می شود (و در آن ایام شخص تنها احساس کمی پا درد می کند) و پس از مدتی شخص سکته می کند و هیچ علائمی از قتل نیز در جنازه قابل شناسایی نیست(9).
ترورهاي اول انقلاب
ترورها در اوائل انقلاب نیز ادامه یافتند، تنها با شیوه هایی متفاوت و با نام لولوهایی جدید؛ از ميان شخصيت هاي متفكر، تحليلگر و معتدل انقلابيون. ترور شخصيت هاي متفكر و تحليلگر بايد براي نابينا ساختن انقلاب در حركت در مسير درست و احياناً نخواندن دست توطئه گران پشت حاكميت – تيم فردوست و باند خمینی- صورت مي گرفت و شخصيت هاي معتدل از آن روي كه نيروهاي چپ را هم به بازي مي گرفتند و اين ترس اصلي آنان بود. حضور چپ در ايران به اشخاص محدود نبود كه با ترور چند نفر، دست بلوك شرق از ايران كوتاه شود، مي بايست شبكه، سازماندهي و ارتباطات و برنامه هايشان با شوروي لو مي رفت كه اتفاقاً يكي از اهداف هم همين بود؛ يعني نفوذ اطلاعاتي جديد در آنان از طريق انقلابيون. ترورهاي اول انقلاب به تيمي به نام "فرقان" نسبت داده شد كه گروه مذهبي افراطي هستند كه با روحانيون دشمن اند و از دكتر شريعتي الهام مي گيرند! عجيب تر اين كه ترور اولي كه به گروه فرقان نسبت داده شد، ترور سپهبد قرني بود! نه روحاني بود و نه ربطي به شريعتي داشت! يعني هر دو شرط فوق هيچ ارتباطي با گروه، انگيزه ها و اهداف اش نشان نمي داد. اما اگر به سوابق سپهبد رجوع شود، متوجه مي شويم كه اهميت او از منظر تيم فردوست چه بود كه ترورها با او كليد خورد.
زمانى كه خمينى در پاريس بود و انقلاب اوج گرفت، نام سپهبد قر‏نى به عنوان نخست وزير احتمالى و يا رياست ستاد ارتش بر سر زبان ها افتاد و از همان موقع معلوم بود كه رابطه محكمى با خمينى و طبعاً ساير سران انقلاب دارد. وى در رابطه با ارتش و اشرافى كه بر آن داشت، با سران ارتش و فردوست در ارتباط بود و از طريق فردوست، امراى ارتش را از دست زدن به اعمال خودسرانه بر حذر مى‏داشت. در رابطه با ارتش و ساواك و مسايل امنيتى و اطلاعاتى با مهندس بازرگان و دکتر سحابی نیز در رابطه و مورد شور بود. البته آقاى قرنى پس از تشكيل دولت موقت، با دولت و آقاى مهندس بازرگان بر سر مسائل ارتش و كردستان اختلاف پيدا كرد كه در نهايت، اين اختلافات موجب شد كه وى از رياست ستاد كل ارتش استعفا بدهد(10). بنا به گفته رئيس محافظين قر‏نى (ح - ل) و ديگران، بعد از آن كه تيمسار قر‏نى از سمت خود استعفا داد، خمينى او را خواست و به قم دعوت كرد و در جلسه‏أي كه در قم با ايشان داشت، خمينى به او گفته بود: آماده باش و وزيرانت را انتخاب كن كه به همين زودي ها، شما به نخست وزيرى منصوب خواهيد شد. تيمسار قرنى نيز آمادگى خود را اعلان كرده بود. مطلعين ديگر اظهار داشتند كه تيمسار قر‏نى در همان سفر و بعد از ملاقات با خمینی به طور پنهانى با آيت الله شريعتمدارى نيز ديدار كرده بود. به هر حال بعد از اين جلسه به فاصله چند روز تيسمار قرنى ترور شد. اين ميزان اطلاعات كافي است تا نقاب از چهره لااقل اهداف اين ترور برداشته شود يا شايد بايد اطلاعاتي بيشتر به خصوص از گذشته او داده شود؟ اطلاعاتي كه بي شك ساواك و دفتر ويژه اطلاعات در اختيار داشته و ممكن بود آن زمان حتي برخي از انقلابيون از آن آگاهي داشته و بسياري نداشتند: تميسار ولى‏الله قرنى در كوتاى 28 مرداد سي. آی. ای. عليه دكتر مصدق شركت داشت(11) و بعد رئيس ركن 2 ارتش شده است و در رابطه با كودتاى موردنظر خود عليه حكومت محمدرضا شاه در سال 1338 حمايت كامل آمريكا را براى خود كسب كرده بود(12). بر اساس مدارك موجود در اسناد ساواك، قرنی در مهر ماه 1336 با نظر مساعد محمدرضا شاه به درجه سرلشگری رسيد. در تاریخ 17/07/1336گراتيان ياتسويچ كه یکی از افسران اطلاعاتی ارشد آمريكا محسوب مي شد به تهران آمد و از اواخر مهر ماه قرنی شروع به انجام ملاقات هائی با ياتسويچ و معاونش لاوت نمود و خواستار حمايت دولت آمريكا از اقدامات خود بر ضد محمدرضا شاه شد. او سپس با سلدن چی پين سفير آمريكا در تهران، ويلكينز وزير مختار آمريكا و سرهنگ براون وابسته نظامی آمريكا در تهران ملاقات نمود و تنها چاره كشور را برای بهبود اوضاع، روی كار آمدن خود دانستجان فوستر دالس وزير امور خارجه آمريكا در سفر 4 بهمن ماه خود به تهران از ماجرا مطلع شد و قرار ملاقات در آتن گذاشته شد. به دستور قرنی در تاریخ 11 بهمن ماه 1336 اسفنديار بزرگمهر از بيروت عازم آتن شد و پنهاني با راونتری معاون جان فورستر دالس در يك ميهمانخانه ملاقات نمود. اسفنديار بزرگمهر در تاریخ 19 بهمن به تهران بازگشت و مدتی بعد دستگير شد و در نتيجه، اول از كار بركنار و بعد زندانی شد، ولى به خاطر برخوردارى از حمايت آمريكايى‏ها، از اعدام او صرفنظر شد، با اين همه از ارتش اخراج گرديد(13).در تاریخ 8 اسفند ماه سرلشگر قرنی به جرم تلاش برای كودتا دستگير و محاكمه گرديد. آنچه بعدها مسلم گرديد نقش شبكه شاپور جی - علم در كشف و افشای اين شبكه بسيار حياتی و مهم بوده است و عناصر اين شبكه با نفوذ به باند كودتا، آن را شناسائی و افشاء نمود(14). انگيزه اين كار را بايد رقابت بين آمريكايي ها و انگلیسی ها در ايران دانست؛ زيرا انگلیسی ها و شخص شاپور جی (که فردوست وی را مهمترین مقام اطلاعاتی انگلیس در رابطه با ایران معرفی می کند(15)) فهميده بودند قرنی يك مهره آمريكايي است و با پيروزی كودتا، نفوذ انگلستان در ايران محدود خواهد گرديد (پس مي بينيم كه برخلاف تصور رايج در نزد ايرانيان، غربي ها اساساً در تصميمات همواره يكدست نيستند و در بازي قدرت و منافع، علاوه بر مشاركت با هم رقابت نيز مي كنند، اما قواعد بازي را بر هم نمي زنند).
طرح تروری به نام «جوش» Destroy) & Search)
طرح تروري با نام "جوش" (جستجو و شکار) و پروژه اي به کلی سری در اطلاعات كه فوق محرمانه از آن ياد مي شد و قرار بود، تعدادي از رهبران انقلابي طي آن جستجو، شناسايي و ترور شوند، كليد خورده بود. از اين روي، «مستشارهای آمریکا در ساختمان ضد اطّلاعات نیروی هوایی طبقه های دو و سه بودند. ضد اطّلاعات نیروی هوایی مستقیماً با آمریکایی ها کار می کرد و شاه این اختیار را بدانان داده بود که حتی روی پرسنل ساواک نیز به تعقیب و مراقبت همه جانبه بپردازند (خوب دقت كنيد به اشراف شان). پس از انقلاب از مقرشان در آن ساختمان، هزاران میکروفیش پیرامون بسیاری امور جاسوسی باربط و بی ربط نظامی و مدنی کشف شده بود...»(16).
«جوش مخفّف نام طرح به کلی سری «جستجو و شکار» بود که با الگوی آمریکایی تکمیل شده اي موسوم به Destroy) & Search)به کار رفته در ویتنام (كه در آن رهبران و فرماندهان ويتنامي را ترور مي كردند، نه مردم عادي)، طراحی و اجرا گردیده بود. گروه نخبه و کاملاً مورد اعتماد نیروهای امنیتی آمریکا به شکل هرمی و با حفاظت بسیار بالا (از هویت و مأموریت های افراد) در این طرح سازمان داده شدند. گفته می شود افرادی از پرسنل ساواک، شهربانی و ارتش به ویژه رکن دوم عضو جوش بوده اند. مأموريت شبکه جوش در ایران، جستجو، شناسایی و نفوذ با قابلیت انهدام در بین فعالان احزاب و گروه های ضد شاه و خاندان طاغوت به خصوص در جریانات ضد مشروطه ملّی- مذهبی بوده است»(17).
اما از همه بهت آورتر اين كه هيچ ارتباطي بين اين اسناد با ترورهايي كه تنها چند ماه و حتي چند روز پيش یا پس از اين اتفاق افتاده بود و بعدها نيز ادامه يافت و نخست تعدادي از رهبران انقلاب، همچون مطهري و مفتح را از صحنه حذف كرده بود و بسياري از بالاترين رهبران و مقامات انقلاب (به جز دو سه نفر) را در بمب گذاري هاي بعدي براي هميشه از صحنه بيرون كرد، داده نشد!
در اعلاميه اي كه به گروه فرقان منتسب شده است و پس از ترور مفتح منتشر شده، دليل ترور را "كميته بازي و حزب بازي و تلاش براي تشكيل ساواك جديديتحت عنوان «ساواما» كرده بود"(18). پس نه اتهامي به روحاني زده شده و نه هيچ ربطي به ايدئولوژي شريعتي داشته و تو گويي اطلاعات اين گروه در زمينه امنيتي حتي از گزارش دهندگان اطلاعاتي رژیم هم بيشتر بوده است!؟ درضمن ترور ديگري كه به فرقان نسبت داده شده، ترور مهدی عراقي بود كه يك بازاري مبارز از سال 42 به اين سوي بود و روحاني هم نبود. پس اين ترور نيز با آنچه درباره انگيزه و برنامه هاي ترور گروه فرقان ذكر شده كوچكترين ارتباطي را نشان نمي دهد. اين در حالي است كه درباره گروه فرقان پيش از اين، هيچ خبر و سابقه اي نزد انقلابيون و رسانه ها وجود نداشته است. ساواكي كه حتي نيروهاي سازمان يافته كا. گ. ب. را در تشكيل گروه هاي مخفي ناكام گذاشته بود، چگونه تاكنون اين گروه را شناسايي و متلاشي نكرده بود؛ آن هم گروهي مسلح كه تا پيش از سال 58 هيچ ماهيت تشكيلاتي خاصي را دارا نبود و به يكباره به مدتي كوتاه آن چنان قدرتي يافت كه توانست چهره هاي تاثيرگذار انقلاب را حذف كند و سپس براي هميشه ناپديد شود! بر اساس گزارشات، گروهي با 20 خانه تيمي در پايتخت، يعني بايد با تشكيلاتي بسيار عريض و طويل در ساير نقاط كشور و حتي خارج از كشور باشد و تازه بايد از تيم تشكيلات بسيار عريضي و طويل تري براي سازماندهي گروه هاي تروري برخوردار باشد كه هيچ كدام توسط دستگاه ساواك كه با همكاري سی. آی. ای. و ام. آي. 6 و موساد در ايران به شناسايي و متلاشي كردن شان مي پرداخت، رديابي و شناسايي نشود، چه رسد متلاشي كردن شان و بعد چنين تيمي به ناگاه هم براي هميشه حذف شود. عجيب تر این که در حالی فرقان ضد روحانیت ذکر شده كه گودرزي شخصي كه او را رهبر گروه عنوان مي كنند، اصلاً خودش روحاني و طلبه حوزه علميه بوده است. اما از همه جالب تر گزارشي است كه درباره نحوه شناسايي و دستگيري اين گروه داده شده است(19):
«حمید نیكنام، علی بصیری و وفا قاضی زاده، عاملان ترور آقای مطهری بودند كه همگی از تیم جنوب شهر بودند. علی بصیری تازه از دانشگاه فیلیپین فارغ التحصیل شده و به ایران آمده بود و دانش مذهبی كافی نداشت. او تحت تاثیر گروه فرقان و گودرزی قرار گرفته و در ترور مشاركت كرده بود. حمید نیكنام و بصیری اگرچه دو روز بعد از ترور آقای مطهری بازداشت شدند، اما هیچ معلوم نبود كه آنها قاتل مطهری باشند. نیكنام به خانه یكی از اقوام خود در قزوین رفته بود و آنجا یكی از فامیل های وی در بحث ها متوجه شده بود كه او مواضع ضدروحانیت و فرقانی دارد؛ به كمیته گفته بود و بدین ترتیب نیكنام در خیابان بازداشت شد بدون اینكه كسی بداند او قاتل آقای مطهری است. بصیری هم در چاپخانه كار می كرد. اطلاعیه ای كه پس از ترور آقای مطهری پخش شده بود روی یك كاغذ A4 رنگی بود كه ما وقتی سرنخ آن كاغذ را گرفتیم به چاپخانه ای رسیدیم كه بصیری یكی از كارگران آنجا بود و وقتی سراغ بصیری را گرفتیم و به خانه اش رفتیم، او فرار كرد و از چینه دیوار افتاد و بیهوش شد. او را به بیمارستان آوردیم و پس از به هوش آمدن گفت كه من قبل از انقلاب فرقانی بوده ام و بعد از انقلاب از آنها جدا شده ام. ما سرنخی نداشتیم و آنها هم منكر دخالت در قتل شهید مطهری بودند.
جالب است شبی كه بصیری را گرفتند، یكی از بچه ها به نام محمد هنردوست، شهید مطهری را خواب دیده بود (خيلي جالب است!) كه یك شنل قرمز خونی را از دوشش بر می دارد و یك شنل سبز را جای آن می گذارد و می گوید كه من از امشب راحت می خوابم. این تنها «شاهد»(!) ما برای دخالت بصیری در قتل شهید مطهری بود. شبی كه ما گودرزی را گرفتیم، در راه حركت به سمت اوین، من از او پرسیدم كه قاتل مطهری كیست. او گفت كه یعنی شما نمی دانید. گفتیم می دانیم ولی می خواهیم تو را امتحان كنیم و او نام بصیری و بقیه افراد را به زبان آورد. پس از ترور مطهری و در آن شبی كه همزمان به 20 خانه تیمی گروه فرقان حمله شد، اكبر گودرزی هم به طور اتفاقی در یك عملیات شبانه بازداشت شد. در پی شناسایی یك خانه تیمی و مشاهده آتشباری شدید از آن معلوم شد كه این خانه بایستی اهمیت زیادی داشته باشد.
بچه ها نمی دانستند كه گودرزی در كجا مستقر است (كسي در خواب سرنخي در اين باره نداده بود!؟)، ولی امیدوار بودند كه گودرزی را هم در این عملیات پیدا كنند تا این كه در حمله به یكی از خانه های تیمی در خیابان جمالزاده مشخص شد مقاومت در این خانه وحشتناك زیاد است و تیراندازی و برخورد به طور گسترده صورت گرفته است. بچه ها حدس زدند كه حتماً این خانه از اهمیت خاصی برخوردار است و نیروهای كمكی به آنجا رفتند. مهم هم بود كه در این عملیات كسی كشته نشود و همین مطالبه، سرعت عملیات را كم می كرد. بچه ها مجبور شده بودند نارنجكی را داخل خانه بیندازند. این اقدام، هم نگران كننده بود و هم راهگشا. با انفجار دو نارنجك در آن خانه تیمی خیابان جمال زاده تهران، تیراندازی قطع شد و یك نفر از داخل فریاد زد كه «نزنید، نزنید، رهبر مجروح شد». این پیام برای بچه های عملیات بسیار راهگشا بود. بچه ها به داخل خانه ریختند و دو نفر را بازداشت كردند كه در میان آنها شخصی وجود داشت كه مجروح شده بود و گویا همان اكبر گودرزی بود»
(20).
تعبیر متن: نه اشتباه نمي كنيد، شما داريد يك كتاب فكاهي نمي خوانيد. شما داريد گزارش مثلاً تخصصي نيروهاي امنيتي اي را مي خوانيد كه مسئول شناسايي و دستگيري تيمي بودند كه مهمترين رهبران يك انقلاب را آن هم در مهمترين دوران تاريخ انقلاب ترور كردند و به عنوان سندي تاريخي ثبت شده است!!
اما بقيه ماجرا در خبري ديگر: ساعت 6 صبح روز بعد زندانبان ها خبر دادند که وقتی برای صبحگاه رفتند، زندانيان را بیدار کنند، دیدند «علی مشکینی» از گوشه ملافه خودش طناب درست بود و آن را به دستگیره پنجره سلول بسته و خودش را حلق آویز کرده بود!...(اين خودكشي، آن هم در زندان، شما را ياد چيزي نمي اندازد! خواهيد ديد كه از اين دست خودكشي ها در زندان در تاريخ انقلاب بسيار زياد است و اصلاً يك روند متداول است). تعداد اعدامی های گروه فرقان 6 نفر و تعداد کشته شدگان به دست آن ها 9 نفر ذكر شد و شاخه نظامی گروه فرقان 17 نفر آمده است (21).
بررسی و تجزیه متن: اگر اين 17 نفر را با آن تعداد خانه تيمي – يعني 20 خانه تيمي در تهران- مقايسه كنيد، اطلاعات به هيچ وجه با هم نمي خواند، چون در هر خانه تيمي تنها يك نفر (عجب خانه تيمي اي!) قرار مي گيرند و 3 خانه خالي مي ماند!؟ از سويي، با همه اين تناقضات، اصرار در ارتباط اين گروه با شريعتي حكايت از حضور تيمي با تفكري حساب شده در پشت اين ترورهاست. شريعتي فوت شده بود و ديگر حضور فيزيكي نداشت، ولي ساواك به شدت از افكارش و به خصوص اسلامي كه مطرح مي كرد وحشت داشت و حتي از گروه هاي مذهبي اي كه براي تخريب او اقدام مي كردند، حمايت مي كرد. كساني كه آن دوران را به خاطر دارند مي دانند كه اگر توده مردم مذهبي توسط خميني (از خارج) و آيت الله شريعتمداري (از داخل) به حركت درمي آمدند، اما قشر روشنفكر و به خصوص دانشگاهي و دانشجويان ديني تنها پس از آشنايي با افكار و سخنراني هاي دكتر شريعتي بود كه انقلابي شدند –و آقاي مطهري در دوران انقلاب به تدريج مطرح شد- و پيش از اين كه افكار شريعتي در بين دانشجويان نضج يابد، گروه هاي مبارز دانشجويي چپ بر دانشگاه ها مسلط بودند. ساواك مشكلي با مذهبيان متعصب نداشت، چون آنان را مانعي براي نفوذ افكار ماركسيستي در ايران مي ديد، اما از انقلابيوني كه تركيبي از اسلام و سوسياليست را ترويج مي كردند و حتي ملي گرايان به شدت مي ترسيد. چون تحليلگرانش اعتقاد داشتند كه گذشته نشان داده كه آنان پس از ظهور و به قدرت رسيدن چون نمي توانند خواسته هاي رو به فزوني ملت هاي محروم را به سرعت برطرف كنند، به عنوان آلترناتيوي كه كارا نشان نداده از صحنه بيرون مي روند و نيروهاي ماركسيستي كه ادعاي حل مشكلات توده ها به شكل ريشه اي را داشتند و مهمتر از آن، داراي سازماندهي و پشتيباني از طرف بلوك شرق بودند، جايشان را مي گرفتند. اين نوع نگاه تازگي نداشت و حداقل از زمان مصدق حاكم بود. چنان كه نيويورك تايمز طي مقاله اي، آن را در زمان مصدق صراحتاً انعكاس داد: «مسكو پيش از آن كه جوجه هايش از تخم درآيند، به شمارش شان پرداخت و گمان برد ايران دموكراسي توده اي بعدي خواهد بود. اكنون كشورهاي داراي منابع غني درس عبرت گرفته اند كه هر گاه يكي از آنان دچار جنون ملي گرايي تعصب آميز شود، چه تاوان سنگيني را بايد بپردازند»(22).
به اين سبب، اولين هدف شان حذف فيزيكي يا شخصيتي يا سياسي اين افراد بود كه شريعتي اولين نفر نبود و ساواك پيش از اين در مورد بسياري از شخصيت هاي محبوب مردم، از ترور شخصيتي استفاده مي كرد؛ در مورد اشخاصي چون مصدق، گل سرخي، طالقاني، تختي و...؛ دكتر شريعتي دقيقاً حساب شده به فرقان چسب زده شد تا نزد جوانان و دانشجويان، ترور شخصيتي شود. ذكر اين نكته نيز بد نيست كه شريعتي با آن كه از بابت روحانيون متعصبي كه از اسلام به قول او "دفاع بد" مي كردند، رضايت نداشت و مورد نقد وي بودند، ولي هرگز به ترور به عنوان يك آلترناتيو براي حذف روحانيت نه فكر مي كرد و نه حتي اشاره اي نيز كرده بود و اساساً در تاریخ تشییع سابقه نداشته و ندارد كه فتواي قتل را كسي به جز مرجع تقليد و صاحب فتوا بتواند بدهد. از همين روي، بسياري از روحانيون انقلابي نيز طرفدار او بودند و اشخاصي چون آيت الله پسنديده –برادر بزرگتر امام كه هميشه مي گفت حق استادي و پدري بر گردن اش دارد-، بهشتي و خامنه اي، او را از بسياري از روحانيون و مراجع بيشتر قبول داشتند. بماند كه مطهري در ابتدا بسيار به دكتر ارادت نشان داد و بعد ناگهان نسبت به او بدبين شد كه افراط و تفريطي شتاب زده در اين ارزيابي اش را نشان مي داد.
باري، اين ترورها هم فضا را امنيتي مي كرد و رهبران انقلابي را كه برنامه آزادي هاي سياسي و بيان را به همگان و حتي چپ ها داده بودند، وادار مي ساخت که از مواضع خود عقب نشيني كنند تا فضا توسط تيم فردوست كنترل و مهندسی شود و نظام را از حكومتي انقلابي به سوي حكومتي بسته و به تدريج سركوبگر سوق مي داد و هم آنان را ناگزير مي ساخت كه براي حفظ انقلابيون و انقلاب، به مسائل امنيتي و اطلاعاتي اولويتي افزون بر هر اولويت ديگر بدهند كه اين دقيقاً همان مجوزي بود كه براي كنترل متمركز امنيتي كشور بدنبالش بودند. تنها يك مشكل به وجود آمده بود. تيم امنيتي فردوست كه تعدادی بی سروپا را از هیچ به عنوان انقلابیون سازش ناپذیر و بیگانه ستیز بیرون آورده بود، مسئولیت حفظ امنيت نظام و انقلابيون را برعهده داشت، با اين ترورها توانايي هايش در تأمين امنيت كشور به شدت زير سوال رفته بود؛ براي ترورهاي نخستين گفتند كه چون محافظ نداشتند طبيعي بود كه نمي شد مسئوليت عدم تأمين امنيت شان را به حساب نيروهاي امنيتي نوشت و از اين روي براي رهبران انقلاب محافظ گذاشته شد و اما عجيب تر اين كه برخي از ترورهايي كه پس از گذاشتن محافظان تداوم يافت، بعدها معلوم شد كه توسط همان محافظين صورت گرفته است كه در آن زمان براي حفظ اسرار و آبروي نظام مخفي نگه داشته شد!! پس حذف «رهبران هدف» در طرح جوش بايد با تغيير تاكتيك هايي صورت مي گرفت كه آشكارترين شان با بمب گذاري هاي حزب جمهوري و دفتر نخست وزيري تداوم يافت و کار نیز به گروه های دیگری نسبت داده می شد. یعنی ترورهای اول انقلاب به فرقان نسبت داده می شد و بعد از قربانی کردن عوامل ترور و گروهی که در حقیقت ساخته و سازماندهی توسط تیم فردوست بود، آن گروه –فرقان- حذف می شد و تیم امنیتی فردوست خود را موفق نزد انقلابیون جلوه می داد و ترورهای دیگر با روش های دیگر به گروه هایی دیگر نسبت داده می شد. مهمترین شان مجاهدین خلق بودند که پس از قلع و قمع شدن توسط چماقداران و به اصطلاح حزب الهی ها، دستور مبارزه مسلحانه را داده بودند. ترور خامنه ای که توسط افرادی که تعلق خاطر به فرقان داشتند، صورت گرفت، و پس از بازجویی ها و اعترافات مشخص شد که کار آن هاست، به همین سبب با اصرار به مجاهدین خلق بسته شد تا تیم فردوست به انقلابیون به قبولاند که فرقان قبلاً توسط آنان از بین رفته و این ترور کار تیمی دیگر بوده است.
با حمایتی که همواره خمینی از تیم امنیتی فردوست نشان داد، اکثر ترورها و بمب گذاری با اطلاع وی صورت گرفت. خمینی در پاسخ به کسانی که به او گفته بودند، حزب جمهوری با ریاست بهشتی دیگر کاری با او ندارد، گفته بود: پس از بنی صدر، به موقع به حساب آنان هم می رسم(23). اگر به لحن خمینی توجه شود، مشخص است که او آن گونه که در هر انقلابی، رقبا نگران کنار زدن یکدیگرند پیش از این که یکدستی از دیگری بخورند، نیست و حالت کسی را دارد که کاملاً پشت صحنه و قدرت مطلق در انحصار اوست و برای هر یک از دلقک های روی صحنه نیز طرح و نقشه ای دارد که به موقع بازی می شود و جای نگرانی نیز نیست.
از قرار معلوم يكي از مسائل مطرح در آن زمان در حزب جمهوري، همين مشكل استفاده از اشخاصي با سابقه بد و طاغوتی در گذشته، در دوران پس از انقلاب بود. شرح لحظات پيش از انفجار را از زبان يكي از شاهدان و بازماندگان آن واقعه مي شنويم:
«در جلسه اي كه هرهفته شب هاي دوشنبه در سالن اجتماعات حزب تشكيل ميشد، مسائل و مشكلات مردم از قبيل تورم، مسكن،آموزش و پرورش، بهداشت و درمان و غيره مطرح مي شدو چون مسئولان اجرايي و مسئولان ساير قوا حضورداشتند، تصميمي براي حل مشكلات گرفته مي شد و اگراحياناً نياز به قانوني بود، مجلس قانوني براي رفعآن مشكل تصويب مي كرد. معمولاً در نشست ها يكصدو پنجاه نفر شركت مي كردند كه در نشست روز هفتمتير سال 1360 و در جلسه قبلي آن با همين عده ازمسئولان، بحث تورم بررسي مي شد. در آغاز جلسهآقاي كاظم پور اردبيلي (وزير بازرگاني وقت)پيرامون تورم و مشكلات مربوط به آن صحبت كردند. دراواسط جلسه كه تقريباً نمايندگان مجلس، وزيران ومعاونان و مسئولان اجرايي و قضايي كه عضو ياهوادار حزب بودند، حضور داشتند، پيشنهاد شد به خاطر عزل بني صدر و در پيش بودن انتخابات رياست جمهوري،بحث مربوط به انتخابات بررسي شود كه با موافقتاكثريت حاضران مواجه شد. دكتر بهشتي به عنوانآغازگر بحث و هم مدير جلسه پيرامون اهميت مسئوليترياست جمهوري سخناني ايراد كردند و اظهار داشتند:«رئيس جمهوري پس از مقام رهبري بلندپايه ترين مقامنظام است و آقايان مردم را روشن كنند تا شخصي كهتحت حمايت استكبار قرار دارد، در مسئوليت رياستجمهوري قرار نگيرد...». تا جايي كه من به ياد دارم اينآخرين جمله شهيد بهشتي بود.در اين لحظات بودكه ناگهان با صداي مهيبي همه جا تاريك و من بهگوشه اي پرتاب شدم» (24).
تأویل پشت متن: آن ها با كسي شوخي نداشتند. دير يا زود همه مي بايست اين واقعيت را درك كنند و گرنه به بهاي بسيار گراني براي شان تمام مي شد! (و خمینی بهتر از هر کسی آن را درک کرده بود که تا با آخر غلام حلقه به گوش تیم فردوست و سربازان گمنام موساد ماند و کلیه جنایات آنان را پنهان کرد و فتوای شرعی برایشان صادر نمود) چنان كه هنوز نيز بسياري از مقامات و مسئولان در خواب خرگوشي اداره كشور بدست خودشان به سر مي برند و قرباني شدن ديگران را نظاره كرده و حتي هدايت مي كنند و تا نوبت خودشان نرسد، باورشان نمي شود. اشتباه نكنيد، آنان از بالاترين رهبران انقلاب، حكم شرعي و فقهي براي تمامي اين كارهايشان داشتند: براي حفظ نظام اسلامي حتي مي توان يكي از فرايض ديني را تعطيل كرد. مصلحت يا بصيرت يعني همين؛ يعني يك نفر كه در رآس قدرت است، تشخيص دهد و تصميم بگيرد چه زماني بايد با چه هدفي، چه كاري براي حفظ نظام انجام دهي و هر كس را كه لازم بود، حذف كني، ترور نمايي –فيزيكي يا شخصيتي- افترا بزني، تجاوز کنی، فراري دهي، اعدام كني، خودكشي دهي يا شهيد كني!؟ انسان ها چه ارزشي دارند، اسلام و مهمتر از آن حكومت اسلامي مهم است؛ به همين صراحت و راحتي!! اين است فتواي شرعي براي اقدامات سربازان گمنام موساد توسط دجال کبیر انقلاب.
باري، «هنگام بررسی انفجار دفتر نخست وزیری بود که، تعدادی از اوراق طرح جوش از طریق نیروی هوایی به دادیار پرونده می‌رسد و در بهمن 1360 اوراق تکمیلی از طریق دادستانی کل، با اعزام نماینده‌ای به اداره دوم خواسته‌ می‌شود. پس از پیگیری‌های مکرر و طی مسیر رسمی و نامه‌نگاری ارشدترین مسئولان قضایی، کمیته اداره دوم از تحویل اسناد به بهانه‌های گوناگون استنکاف می‌نماید و در نهایت بخش ناقص دیگری را تحویل می‌دهند. سرانجام آیت الله «ربانی املشی» (دادستان کل وقت) سرهنگ «کتیبه» را احضار کرده و از او جواب می‌خواهد. سرهنگ کتیبه صراحتاً مي گويد که کمیته اداره دوم از این اداره دستور نمی‌پذیرد (امري كه تا هم اينك نيز در مورد نهادهاي امنيتي پياده مي شود) و با یادآوری مراحل تشکیل این کمیته و نفوذی‌ هایی همچون «کشمیری» و «قدیری» در میان آن ها، خبر از استنکاف این کمیته از تحویل مدارک می‌دهد. وی همچنین در نامه‌ای رسمی در تاریخ 26/2/1361 نیز پاسخ داد که «کمیته سماجا» که تابعیتی از اداره دوم ندارد، از واگذاری مدارک خودداری کرده است. در تاریخ 27/2/1361 نامه‌ای به رکن دوم کمیته ستاد مشترک ارتش نوشته شده و دستور داده می‌شود، ظرف 24 ساعت کليه ملحقات و مکاتبات طرح جوش، در اختیار دادستانی قرار گیرد. مهندس «محمد كاظم پیرو رضوی» در تماس تلفنی اعلام می‌دارد که اوراق سه چهار هزار برگه و پخش در پرونده‌های مختلف است و ممکن نیست! در نهایت ناگزیر به تمکین می‌شود، اما اعلام می‌کند نماینده دادستانی باید در محل بررسی نمایند. از او خواسته می‌شود تا کپی پرونده را به دادستانی دهند، او ادعا می‌کند که این حجم کپی خلاف شرع است (حتي زبان روحانيون را هم خوب مي شناختند و به آنان درس شرعي مي دهند!). آیت الله املشی مسئولیت شرعی آن را برعهده می‌گیرند و آنها می‌گویند کاغذ نداریم. کاغذ فرستاده می‌شود و می‌فرمايند: دستگاه کپی خراب است. مکاتبه می‌شود تا ریاست رکن 2 در اختیارشان قرار دهد، اما باز امروز و فردا می‌كنند تا سرانجام انفجاری در دادگستری، زیر اتاق دادستان کل کشور و دفتر دادستانی رخ می‌دهد»(25).
با توضيحاتي كه گذشت، مشخص است این انفجار بی هیج تردیدی قصد حذف فیزیکی پیگیری کنندگان پرونده جوش را داشته است و توسط همان تیمی صورت گرفت که پشت تمامی ترورها بود و پرونده جوش با برملا شدن بسیاری از سرنخ ها را لو می داد. جالب این که ترور و بمب گذاری منتهی به قتل املشی به گروهك هاي ضد انقلاب نسبت داده مي شود!؟ پس از آن نیز در نهایت تنها بخش ناقص دیگری از پرونده تحویل دادستانی می‌گردد که مربوط به بخش اطّلاع رسانی بوده و از بخش عملیات سندی در اختیار گذاشته نمی‌شود. پس پيداست كه پشت شان حسابي گرم بوده كه انقلابيون و روحانيون و دادستاني و قوه قضاييه هم زورشان نمي رسيده و آخر خواسته خود را در پنهان نگاه داشتن طرح جوش عملي مي سازند و عده اي ديگر را نيز ترور کرده و گناه اش را نيز بر گردن ضد انقلابي هاي گروهك مي اندازند كه تاكنون نيز مانده است و خمینی و سایر رهبران انقلاب نیز نه خود پیگیرش می شوند و نه در نهایت اجازه آن را به دیگران می دهند. این موضوع با حوادثی که در خصوص آیت الله ربانی املشی و آیت الله قدوسی (او را از بالای دیوار به پایین پرت كردند) پدید آمد و منجر به شهادت آن دو گردید و برخی حواشی دیگر(!)، امکان پیشرفت نیافت و تنها ردپایی از آن در میان دیگر پرونده مفتوح انفجار نخست وزیری باقی مانده است...»(26).
پس بالاترین رهبران انقلاب در جریان آن لیست کامل قرار داشتند که وقتی یک دادگاه انقلابی بلافاصله 262 نفر ضد اطّلاعاتی نیروی هوایی شرکت کننده در طرح جوش را شناسایی و اخراج می کند و حقوق آن ها را قطع و محاکمه شان را آغاز می‌نماید، اما بلافاصله اعضای کمیته رکن دست به کار می شوند و موفق به بازپس گیری پرونده با ادعای عدم صلاحیت دادگاه در رسیدگی به موضوع ضد اطّلاعات و ارجاع آن به کمیسیون تسویه و بررسی می‌شوند که افرادی همچون «زلفی»، «سرگرد فرخزاد»، «سرگرد طلوعی» و ... در آن حضور داشتند. اولین اقدام کمیسیون نقض حکم قطع حقوق بوده است. سپس به تحقیق به کمتر از ده نفر از این جمع پرداخته و اعلام می‌کند که طرح از اعتبار ساقط است و پیگیری نتیجه‌ای ندارد و ادامه تحقیق را منتفی می‌نماید و کلیه 262 نفر به وضع عادی در آمده و فعالیت های شان را ادامه می دهند»(27).
تحليل و تفسیر وقايع: پیداست که هم اسامی و هم طرح جوش نه فقط برای رهبران انقلاب روشن بوده که با همین تیم ضد اطلاعات دست شان توی یک کاسه بوده است که همه چیز را بدون کوچکترین محکومیتی در خفا رفع و رجوع می کردند و اگر کسی کمی برای پی بردن به این اسرار و شناسایی ساخت و پاخت تیم فردوست با خمینی و رهبران دیگر انقلاب تلاش می کرده می فرستادنش نزد شهید آیت الله املشی.
درخصوص اشخاص امنیتی و ضد امنیتی نیز باید توضیحاتی برای خوانندگان بدهم. کارهای امنیتی در تخصص انقلابیون نبود و پیش از انقلاب به عنوان عوامل ترور و امکان تیراندازی و کارهایی از این دست حداکثر فعالیت های امنیتی شان بود، چه رسد ضد اطلاعات. بعد از انقلاب تازه تعدادی از انقلابیون زیر دست اطلاعاتی و ضداطلاعاتی های سابق شروع کردند در آن سازمان ها فعالیت کردن. مثلاً در کمیته رکن دوم، گروه اول افراد سطح بالای ضد اطّلاعاتي‌ سابق قرار داشتند (همان تيم فردوست) و گروه دوم انقلابیون و مذهبییون تازه کار. گروه دوم جهت کسب وجهه در میان مسئولان وقت و حزب‌ اللهی معرفی نمودن کل نیروهای کمیته اداره دوم مورد استفاده قرار می‌گیرند (به عبارتی، گروه دوم در حقیقت نقابی بر مسئولین امنیتی زمان شاه بودند که هنوز گردانندگان اصلی سرویس های امنیتی و ضدامنیتی بودند). به عنوان نمونه از گروه اول می‌توان به «عباس تاجیک» (عامل ضد اطّلاعات و عضو تعقیب و مراقبت زمان شاه)، «داوود افتخار پور» (عامل ضد اطّلاعات، عضو شرکت کننده در طرح جوش، عامل ساواک و محافظ پسر شاه در هنگام تمرین‌های پروازی)، «ناصر زلفی» (عضو شعبه رابطین ضد اطّلاعات بین کمیته مشترک، شهربانی، نیروی هوایی و ساواک) و یا «رمضان جهانی» (عامل ضد اطّلاعات و مسئول صندوق‌های رمز و بایگانی سرّی ضد اطّلاعات مرکزی) اشاره کرد که مجاز به هر کاری بودند(28).
تحليل و تفسیر وقايع: خوب دقت کنید؛ چه در بررسي هاي گذشته و چه به اصطلاح تحقيقات اخير، رويه ها يكسان است و تغييري نكرده است. براي يافتن ترورها، بمب گذاري ها و كليه كارهايي كه به يك يا چند تيم دوره ديده امنيتي و متخصص نياز است، هرگز انگشت اتهام به سوي تيم هاي امنيتي و ضد اطلاعاتي نمي رسد و باند خمینی بين شخصيت هاي رسمي و سياسي و حتي دوستان و رقباي انقلابي خود و كساني كه پسران خود مي شمردند، بدنبال توطئه گر مي گردند و ثابت شده يا نشده همديگر را قرباني مي كنند، اما کاری به تیم امنیتی زمان طاغوت ندارند. در حالي كه براي هر كار عملياتي حساب شده، آن هم بمب گذاري هايي كه از فيلترهاي امنيتي و ضد امنيتي گذشته است، با فرض اين كه مقامات سياسي و شخصيت هاي غيرامنيتي، اگر مزدور و جاسوس هم باشند و بخواهند هم بمب گذاري كنند، نمي توانند آن را عملي سازند، چون طرح بمب گذاري و ترورهايي از اين دست، اولاً نه كار يكنفر، بلكه يك تيم با تقسيم كارهاي مختلف و آن هم تيمي كه دوره هاي تخصصي اطلاعاتي و ضد اطلاعاتي، تخريب و غيره ديده اند. به قول شان گروهك ها بخواهند، برنامه ريزي براي خرابكاري كنند، حداكثر يك روحاني را كه بين مردم مي چرخد و سمت چندان حكومتي نيز ندارد، با نارنجك بغل كرده و خودشان به همراه وي كشته مي شوند. نه اين كه يك كار تيمي گسترده براي نفوذ و طراحي بمب گذاري در حزب جمهوري و نخست وزيري كه بايد از دهها فيلتر امنيتي و ضد امنيتي گذشت! حتي اشخاصي كه اول انقلاب از ميان انقلابيون انتخاب و در پست هاي امنيتي قرار گرفته اند، بيشتر دكورند و آنان نه كار تيم امنيتي چنداني كرده اند و نه با تيم حرفه اي امنيتي كه برحسب چارت سازماني بالای دست شان تعريف شده اند، آشنايي دارند و تازه بخواهند كار خرابكاري نيز بكنند، نمي توانند. دقت كنيد، "خواستن" به كنار، موضوع بر سر "توانستن" است.
اتفاقاً تيم اصلي امنيتي بمبگذاري پشت جريانات، چون حرفه اي بوده مي دانسته كه با متهم ساختن مقامات و مسئولان ديگر و انقلابيون ديگري كه بعضاً از رقبا بودند، هم مي توانند عده اي ديگر از انقلابيون و مسئولان را از نقش آفريني در صحنه انقلاب حذف كنند و هم مي توانند با چنين پيشدستي اي مانع شوند تا انگشت اتهام به سوي آنان گرفته شود و موقعي كه از آن ها گزارش براي پاسخگويي مي خواستند، سريع با گزارشي كه عده اي از انقلابيون را كه سمت هايي داشته و بيشتر دكور بودند به عنوان متهم و مظنون معرفي مي كردند و حتي وقتي ايشان دستگير مي شدند، انقلابیون مي ديدند كه اينان از مطمئن ترين دوستان انقلابي شان و باسابقه بودند، پس دستور مي دادند تا آزاد شوند، اما به خاطر همين پرونده امنيتي، معمولاً در مسئوليت ها و كارهاي آتي از آنان استفاده نمي شد و عملاً به تدريج از جريان انقلاب كنار مي رفتند. جالب تر آن كه، بالاترين رهبران انقلاب –و مشخصاً خمینی ملعون- نسبت به نزديكترين انقلابيون به خودشان ترديد مي كردند، اما نسبت به تيم امنيتي فردوست، چرا حتي كوچكترين انگشت اتهامي نشان نمي دادند؟ و تا سرنخ به آنان می رسید، دستور عدم پیگیری را صادر می کردند. چون علاوه بر آن که این ترورها و بمب گذاری ها در هماهنگی کامل با آنان بود، اين رهبران انقلاب –و مشخصاً خمینی- نبودند كه بدان ها دستور مي دادند، بلكه اين تيم امنيتي فردوست و سربازان گمنام موساد بودند كه به رهبران انقلاب دستور مي دادند و اگر كمي پررويي مي كردند، مي رفتند پيش بقيه كساني كه فرستادند آن دنيا. درضمن، دست رهبران انقلاب در ساخت و پاخت پيرامون تصفيه ها و ترورهاي بسياري از رقبا نيز لو مي رفت و شريك جرم بودند. به همين سبب در مورد مصطفی خميني، آيت الله طالقاني، لاهوتي و بسیاری دیگر، خمینی ملعون حتي اجازه كالبد شكافي براي روشن شدن علت مرگ شان را نداد و براي ترورهاي اول انقلاب، بمب گذاري حزب جمهوري و دفتر نخست وزيري نيز تا جستجو به سرنخ ها رسید، دستور بايگاني پرونده داده شد.
از آن سوي، تيم بازجويي و قضايي كه متهمين را دستگير مي كرد، در ابتداي انقلاب كه به سرعت با دادگاهي چند دقيقه اي و بدون وكيل، متهمان را اعدام مي كرد و پس از آن هم معمولاً صورت -طي ظواهر، يك پرونده قضايي تاحدي رعايت مي شد، اما محتواي كار باز، گرفتن اعتراف از مظنونان و متهمان با فشارهاي بازجويي و بدون امكان دفاع متهم از خود و حتي شنيدن سخنان متهم توسط قاضي حكم صادر مي شد و آن هم چه احكامي!؟ اين روند غلط و عمدي تشكيل پرونده تا جريان رسيدگي به پرونده اتهامي در دستگاه قضايي، خود عامل مضاعفي بود تا مظنونان و متهمان اصلي شناخته نشوند – كه متأسفانه اين روند تاكنون ادامه داشته و حتي بدتر هم شده است- و حتي كساني كه با دستور رهبران نظام نيز آزاد مي شوند، از اتهام در انظار مسئولان و انقلابيون و مردم مبرا نشوند. پس از برخوردهاي تعدادي از انقلابيون در اوائل انقلاب كه درگيري شان شده بود بهترين سوژه براي لولو ساختن ترورها و بمب گذاري ها و هر كاري كه اين "تيم امنيتي يك شبه متحول شده"، انجام مي داد، همه را به شكلي فله اي يا دست دوجين مي انداخت گردن آنان و يك وصلي هم مي كرد به استکبار جهانی و عوامل صهیونیست و با ادبيات ملاها هم كه آشنا شده بود، يه گريزي هم مي زد به شیطان بزرگ و "عوامل ضد انقلاب داخلي و خارجي دشمن" تا حسابي كيف كنند و اين جنايات نيز با اين بصيرت منورشان همچنان ادامه پيدا كند. (ادامه دارد)
منابع، اسناد و مدارك:
(1)- حسین بروجردی، پشت پرده های انقلاب اسلامی؛ اعترافات حسین بروجردی، مصاحبه و ویرایش از بهرام چوبینه، بنیاد فرهنگ ایران، بخش های «تعقیب و ترور»، «گروه های توحیدی»، صص 99-127.
(2)- همان.
(3)- همان.
(4)- همان، بخش آتش زدن سینما رکس آبادان، صص 81-99.
(5)- حسین بروجردی، پشت پرده های انقلاب اسلامی؛ اعترافات حسین بروجردی، صص 14-16.
(6)- همان، صص 16-17.
(7)- فردوست، حسين. ظهور و سقوط سلطنت پهلوي؛ خاطرات ارتشبد حسين فردوست، جلد اول، موسسه مطالعات و پژوهش هاي سياسي، انتشارات اطلاعات، چاپ يازدهم، تهران، 1379، ص 323.
(8)- این مطالب از طرف اشخاص مختلفی که در آن ایام نزد خمینی بودند و شاهد ماجرا، روایت شده و کسی که عیناً و با جزئیات آن را تعریف کرده چون هنوز در ایران است، بنا ندارم از وی نام ببرم.
(9)- این مطلب توسط مأموری بریده از رژیم برایم روایت شده به همراه مطالب دیگری که همگی به سبب از عدم وجود سند قابل بیان نیستند؛ از جمله اینکه شخصی که تا مدت ها به عنوان خمینی جا زده می شد، یک بدل بود و خمینی سال ها قبل مرده بود!؟!
(10)- پاریس و تحول انقلاب از آزادی به استبداد، از محمد جعفری، ص 229.
(11)- همان سند، ص 228.
(12)- همان سند، ص 287.
(13)- همان سند، صص 229-287.
(14)- همان سند؛ فردوست، حسين. ظهور و سقوط سلطنت پهلوي، خاطرات ارتشبد حسين فردوست، جلد اول، صص 330-331.
(15)- همانجا، صص 293-296.
(16)- به نقل از یادداشت های تحقیق کتابخانه ای آرشیو ر.گ.چ.
(17)- همان.
(18)- كيهان، مورخ 2/9/58.
(19)- به نقل از مطالب مطرح شده از «حمیدرضا نقاشیان» در ویژه نامه یادآور (نشریه مؤسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران) زمستان 1388 و بهار 1389.
(20)- همان.
(21)- همان.
(22)-New York Times, 6 August 1954.
(23)- این نقل قول را در آخرین مصاحبه ای که بنی صدر با تلویزیون صدای آمریکا داشت از قول او شنیدم که خمینی در پاسخ به لاهوتی مطرح کرده بود.
(24)- همرزم، سيره شهيد دكتر بهشتي، آخرين جمله شهيد بهشتي، به نقل از پايگاه اطلاع رساني فرهنگ ايثار و شهادت.
(25)- رضا گلپور، جاي پاي جانيان جوش، بخش دوم، جستجو و شكار بعد از انقلاب؛ برگرفته از سايت عماريون.
(26)- همان.
(27)- رضا گلپور چمركوهي. شنود اشباع، به نقل از سایت "محمّد مهدی اسلامی" 24/4/1389.
(28)- همان.
Submit to DeliciousSubmit to DiggSubmit to FacebookSubmit to Google PlusSubmit to TwitterSubmit to LinkedIn