21 آذر، فراز و فرود فرقه دموکرات آذربایجان- قسمت دوم- اشرف دهقانی

"فرقه دموکرات اساساً مبارزه طبقاتی با بورژوازی کمپرادور و فئودال ها را به کناری نهاد. به خصوص به خواست و مبارزه دهقانان وقعی ننهاد – آن هم در شرایطی که خود دهقانان به پا خاسته و برای کسب زمین مبارزه می کردند. به این ترتیب فرقه دموکرات در واقع از انجام اصلی ترین وظیفه ای که در آن شرایط بر عهده یک نیروی انقلابی قرار داشت شانه خالی کرد. در عوض این تنها تشکل وسیع سیاسی در آذربایجان، حل مسأله ملی مردم آذربایجان را در سرلوحه کار خود قرار داد... رهبران فرقه همواره تأکید داشتند که از نظر آن ها زبان یکی از مسایل اساسی و حیاتی مردم آذربایجان است." (نقل از قسمت اول همین مقاله)
با بررسی هر چه بیشتر اسناد فرقه دموکرات در می یابیم که این تشکل اساساً برای تحقق خواسته های طبقاتی کارگران و دهقانان و دیگر توده های تحت ستم به وجود نیامده بود بلکه همان طور که خود نیز آشکارا اعلام می کرد اجرای  قانون اساسی در مورد "انجمن های ایالتی و ولایتی" و به طور مشخص مختاریت در اداره امور آذربایجان و رسمیت دادن به زبان ترکی مسئله اصلی اش را تشکیل می داد.(1) بر این اساس فرقه دموکرات نه فقط توده های تحت ستم بلکه فئودال ها و سرمایه داران را نیز در خود جای داد؛ کما این که از همان آغاز با صراحت از مردم آذربایجان خواست که صرفنظر از این که به چه طبقه و قشری تعلق دارند به تشکیلات فرقه دموکرات پیوسته و در آن ثبت نام کنند. مسلم است که چنین حزبی که طبقات دارای منافع متضاد با یکدیگر را صرفاً حول مسئله ملی دور خود جمع کرده بود نه خواست و نه توانائی مبارزه طبقاتی با دشمنان توده های رنجدیده آذربایجان را داشت. این هم خود دلیل آشکار دیگری است که نشان می دهد به اصطلاح اتحاد دهقانان با فئودال ها در این تشکل مانع از آن بود که فرقه دموکرات حتی اندیشه مبارزه علیه منافع فئودال ها را به خود راه داده و از مبارزات دهقانان برای کسب زمین دفاع و حمایت جدی بکند، بماند به این که در پیشاپیش آن مبارزات قرار گرفته و آن ها را برای تحقق خواسته های عادلانه شان رهبری نماید.
در رابطه با مسئله ملی مردم آذربایجان، یکی از ایراداتی که به این فرقه یا حزب وارد می کنند این است که گویا به خواست شوروی قصد جدا کردن آذربایجان از ایران را داشته است. اتفاقاً، مغرضین و مرتجعین در آن زمان با "جدائی طلب" خواندن فرقه، این نیروی سیاسی را مدام تحت فشار قرار می دادند؛ و این در حالی بود که چه در بیانیه ها و نوشته های رسمی فرقه دموکرات و چه در سخنرانی های خود پیشه وری بارها تأکید می شد که به "استقلال و تمامیت ارضی" ایران احترام می گذارند و صراحتاً گفته می شد که آن ها خواستار جدائی و استقلال آذربایجان نمی باشند. اما صرفنظر از چنان تأکیداتی، با در نظر گرفتن این امر که اصولاً، در هر حرکتی باید سعادت و آزادی توده های تحت ستم معیار برخورد قرار گیرد، با قبول چنین اندیشه ای، این حق باید به مردم آذربایجان داده می شد که سرنوشت خود را به هر شکل که صلاح خود می دانستند تعیین کنند و فرقه نیز حق داشت بر آن مبنا حرکت کند. اما می دانیم که نه نیروهای ضد انقلابی و نه بسیاری از خرده بورژواهای کوته اندیش آلوده به ناسیونالیسم چنین حقی برای ملیت های ایران و از جمله مردم آذربایجان قائل نبوده و نیستند. در هر حال ایراد واقعی در این چهار چوب به فرقه دموکرات آن است که این حزب حتی در زمینه تحقق حقوق ملی مردم آذربایجان نیز به یک مبارزه اصولی دست نزد و نتوانست شرایطی برای این مردم به وجود آورد که آن ها بتوانند سرنوشت خود را آزادانه به دست خود تعیین و در عمل، به آن صورت واقعیت بدهند. ایراد اصلی آن بود که فرقه دموکرات تصور می کرد که بدون مبارزه قاطع با دشمنان طبقاتی توده های تحت ستم آذربایجان می تواند خواست ملی بر حق این مردم را متحقق سازد؛ و تصور می کرد که با تکیه زدن بر قدرت سیاسی در یک استان از یک کشور (ایران) و امید بستن به ارتش سرخ شوروی (انگار که قرار بود آن ها همواره در آذربایجان باقی مانده و از فرقه دموکرات پشتیبانی کنند)، می تواند حکومت ملی خود را حفظ نماید. در اینجاست که برای قضاوت درست در رابطه با پایان کار فرقه دموکرات و مسئولیت آن ها در قبال رویدادهای فاجعه آمیزی که مردم آذربایجان با آن ها مواجه شدند باید به پاسخ این سئوالات اندیشید که: به راستی رهبران فرقه دموکرات با چه دور اندیشی و با کدام چشم انداز یک حکومت ملی در آذربایجان تشکیل دادند؟  آن ها برای حفظ این حکومت به کدام تدارکات و اقدامات عملی دست زدند؟ آیا رهبران فرقه دموکرات پیشاپیش برای خود مشخص کرده بودند که در صورت تغییر اوضاع و تهاجم حکومت مرکزی به توده های مردم آذربایجان، چه باید بکنند؟ آیا آن ها در مقابل مردم آذربایجان آن قدر احساس مسئولیت می کردند که دفاع از آن ها را وظیفه خود بدانند؟
واقعیت این است که با تمرکز صرف روی مسئله ملی و با کنار گذاشتن مبارزه طبقاتی، نه در آن زمان و نه در شرایط کنونی جامعه ما، امکان ندارد که خواست های برحق و عادلانه ملی یک ملت متحقق شود. در سخنان فوق الذکر پیشه وری، ملی گرائی صرف کاملاً آشکار است. برخلاف نظر او، این "ارتجاع تهران" نبود که شیخ محمد خیابانی را کشت، به ستارخان تیراندازی کرد و انواع توهین و تحقیر و ستم های بی حد و حصر به مردم آذربایجان روا داشت بلکه این کارها از سوی حکومت مدافع منافع امپریالیست های استعمارگر که در عین حال برای مقابله با توده های ضد امپریالیست، از فئودال ها پشتیبانی می کرد صورت گرفت، حکومتی که "آذربایجانی" ها هم در آن شرکت داشتند.  به زبانی دیگر، آن کارهای ارتجاعی و جنایتکارانه را حکومتِ "فئودال - استعماری" (اصطلاح رفیق نابدل در کتاب "آذربایجان و مسئله ملی") انجام داد که نه فقط دشمن خلق آذربایجان بلکه دشمن توده های رنج دیده تهران و دیگر نقاط ایران هم بود. همچنین آن "ارتجاع" صرفاً در تهران لانه نداشت بلکه پشتیبانان و طرفداران ستمکار و استثمارگرش در سراسر ایران در کمین جنبش های دموکراتیک و ضد امپریالیستی توده ها نشسته بودند؛ و این ارتجاع بود که مردم آذربایجان و قهرمانان شان - که البته قهرمانان همه مردم ایران هستند را مورد انواع توهین و تحقیر و سرکوب قرار می داد. با در نظر گرفتن چنین واقعیت غیر قابل انکار است که می توان با شفافیت متوجه شد که تأمین منافع مردم آذربایجان برای رهائی از زیر ستم های گوناگون و از جمله ستم ملی ایجاب می کرد که فرقه دموکرات در جهت اتحاد توده های آذربایجان با دیگر توده های تحت ستم ایران حرکت کند. خلق آذربایجان در مقابل دشمنی قرار داشت که دشمن دیگر خلق های ایران نیز بود لذا برای تقویت نیرو و غلبه بر دشمن، لازم بود شرایطی به وجود آورد که این خلق مبارز با دیگر خلق های کشور متحد شده و همه آن ها در اتحاد و یگانگی با یکدیگر با دشمن مشترک شان بجنگند.
در دوره های قبلی، ستارخان و خیابانی، آذربایجان را پایگاهی برای گسترش مبارزه انقلابی در سراسر ایران قرار داده و  نوک تیز حمله خود را متوجه امپریالیست ها و وابستگان شان به مثابه دشمنان اصلی همه مردم ایران از تهرانی گرفته تا لرستانی و آذربایجانی ساخته بودند. به همین خاطر هم آن ها با مبارزات انقلابی خود (علیرغم شکست آن مبارزات در مقابل جبهه پرقدرت ارتجاع) برای مردم ایران تجارب سیاسی ارزنده ای به جا گذاشتند که در خدمت پیشبرد مبارزات آیندگان قرار گرفت. اما "حکومت ملی آذربایجان" درست بر عکس دوره مشروطیت و جنبش خیابانی، نه فقط سرنوشت مردم آذربایجان را از سرنوشت بقیه مردم ایران جدا کرد بلکه با راه دادن به تبلیغاتی که عظمت طلبی و روح ملت خواهی آذربایجانی در آن ها حرف اول را می زد، به تضاد بین مردم ترک آذربایجان با مردم فارس و دیگر خلق های ایران هم دامن می زد. بنابراین، و به عنوان جمعبندی از بحث های فوق می توان گفت که از نقطه نظر منافع استراتژیک کارگران، دهقانان و دیگر توده های تحت ستم - هم در آذربایجان و هم در سراسر ایران - فرقه دموکرات ضمن پرداختن به مسئله ملی و زبان در آذربایجان (نه با عمده کردن آن ها) می بایست با طرح شعارهای مشخص طبقاتی و با قبول این واقعیت که مردم آذربایجان با دیگر خلق های ایران در مقابل دشمن مشترک شان هم سرنوشت می باشند، از موقعیت بسیار مساعدی که در این منطقه وجود داشت برای تقویت مبارزات ضد امپریالیستی و ضد فئودالیِ در سراسر ایران استفاده می کرد و ضمن پراکنده کردن نیروهای دشمن، نیروی مبارزاتی هر چه بیشتر و وسیعتری را برای جنگ علیه آن ها بسیج می کرد. (2)
اکنون به این بحث بپردازیم که فرقه دموکرات در حالی که نتوانست عملکرد یک نیروی کمونیستی را داشته باشد که با توجه به شرایط موجود به نفع کارگران و دهقانان و دیگر توده های تحت سلطه امپریالیسم در جهت تغییر مناسبات اقتصادی- اجتماعی حاکم بر جامعه حرکت کند، پایان بسیار دردناک کار آن  آشکار ساخت که این فرقه حتی به عنوان یک نیروی خرده بورژوا نیز انقلابی عمل نکرد. رهبران و گردانندگان فرقه دموکرات در عمل نشان دادند که اگر برای کار وزارت و صدارت و حکومت کردن، به قولی دارای "لیاقت و استعداد" بودند ولی علیرغم همه ادعاهای شان اهل جنگ در میدان رزم با دشمن نبودند. آن ها که بدون یک چشم انداز روشن و بدون دور اندیشی که در فردای تغییر اوضاع سیاسی به نفع حکومت مرکزی به چه اقداماتی باید دست بزنند و در مقابل حمله دشمنان شان چگونه باید از توده های مردم آذربایجان محافظت و دفاع بکنند، حکومت برپا کرده بودند، همین رهبران که چشم به ارتش سرخ دوخته و قدرت این ارتش تمام امیدشان را تشکیل می داد، پس از خروج نیروهای شوروی از ایران و تهاجم نیروهای مسلح حکومت مرکزی به آذربایجان، به جای مقابله با دشمن و دفاع از توده ها، بی هیچ احساس مسئولیتی در قبال مردم آذربایجان، حکومت ملی خود را رها کرده و راه فرار در پیش گرفتند
ارتش سرخ در اردیبهشت 1325 ایران را ترک گفت. هنوز تا 21 آذر 1325 که آذربایجان مورد تهاجم وسیع نیروهای نظامی رژیم شاه قرار گرفت، شش ماه فاصله بود. اما حکومت ملی آذربایجان با این که از حمایت بی دریغ توده های رزمنده و انقلابی ای برخوردار بود که با همه وجود حاضر به جنگ با دشمنان خود بودند و در عین حال این حکومت ارتش مسلحی داشت که به روایتی تعداد نفرات آن تا 80 هزار نفر هم رسیده بود، ولی به جای آماده ساختن خود برای مقابله با تهاجم نیروهای دشمن، راه سازشکاری و مماشات با "ارتجاع تهران" را در پیش گرفت و خواهان آن شد که از طریق مذاکره و دادن امتیازاتی، به صلح و آشتی با حکومت مرکزی نایل آید. به این ترتیب، رهبران فرقه دموکرات با این که به خوبی از شدت کینه حکومت مرتجع و وابسته به امپریالیسم شاه از مردم آذربایجان کاملاً آگاه بودند، نه فقط به کمترین اقدامی برای مقابله با نیروهای مهاجم دست نزدند، بلکه حتی با رهنمود های سازشکارانه و ساده انگارانه خود به خام کردن توده ها نیز پرداختند. این رهبران که قصد مبارزه و مقاومت در مقابل دشمنان مردم یا به قول خودشان "ارتجاع تهران" را نداشتند، نه طرح و نقشه جنگی برای این منظور تدارک دیده بودند و نه برای تقویت روحیه انقلابی در میان "فدائیان" برای مقابله با نیروهای مهاجم کاری کرده بودند.
پایان کار فرقه دموکرات و حکومت ملی در واقعه تاریخی 21 آذر سال 1325 رقم خورد. ابتدا بر اساس توافقات انجام شده بین فرقه دموکرات و حکومت مرکزی، نیروهای فدائی در شهر زنجان از طرف فرقه خلع سلاح شده و شهر به نیروهای ارتش شاهنشاهی تحویل داده شد. علیرغم این که طبق توافقات صورت گرفته قرار بود حکومت مرکزی روش "مسالمت آمیز" در پیش بگیرد ولی ارتش ضد خلقی در آن شهر به کشت و کشتار مردم پرداخت و دست به جنایات فجیعی زد که در نوشته های مختلف از آن ها یاد شده است. این واقعه هشداری برای رهبران فرقه دموکرات بود که نیروهای مسلح خود را برای مقابله با تهاجم این ارتش به دیگر شهرها و مناطق آذربایجان آماده کرده و مقاومت توده ها را سازمان دهند. اما برعکس، رهبران فرقه از آن کشتارهای جنایت بار به نتیجه دیگری رسیدند. لذا هنگامی که ارتش شاه در تاریخ 19 آذر سال 1325 به بهانه نظارت بر انتخابات مجلس پانزدهم  خواستار ورود به آذربایجان شد، کمیته مرکزی فرقه دموکرات تصمیم به عدم مقاومت گرفت و در مقابل ارتش ضد خلقی حکومت مرکزی که افسارش در دست جنایتکاران آمریکائی و انگلیسی بود سپر انداخت و راه تسلیم و گریز از میدان رزم را برگزید. در این رابطه ادعا شده است که در میان رهبران فرقه دموکرات تنی چند و از جمله پیشه وری خواهان مقاومت در مقابل دشمن بودند، در حالی که نیت پیشه وری هر چه بود، عمل وی تفاوتی را بین برخورد او و دیگر رهبران فرقه ترسیم نمی کند. چرا که پیشه وری نیز بدون اقدام به هیچ عمل مقاومت جویانه ای در روز 19 آذر، قبل از این که پای قوای دشمن به تبریز برسد از مرز جلفا گذشت و به آذربایجان آن طرف مرز (آذربایجان شوروی) پناهنده شد.(3) با رفتن پیشه وری، محمد بیریا (وزیر فرهنگ حکومت ملی) دبیر کل فرقه دمکرات گردید. او در آن روزهای سرنوشت ساز بر اساس تصمیم کمیته مرکزی فرقه، مردم آذربایجان را به عدم مقاومت در مقابل نیروهای نظامی اعزامی از طرف رژیم شاه دعوت می کرد و از حسن نیت "آقای قوام السطنه" (این شخص، نوکر انگلیس و نخست وزیر شاه بود. قوام السلطنه  برادر وثوق الدوله، عاقد قرارداد ننگین 1919 با انگلیس بود و همچون برادرش در خدمت تأمین منافع این امپریالیسم در ایران کار می کرد) سخن می گفت و به مردم اطمینان می داد که کارها با مسالمت پیش خواهد رفت.(4) اما رهنمودهای او در پشت رادیو به مردم آذربایجان هنوز به پایان نرسیده و مرکب دستورات کتبی اش مبنی بر عدم مقاومت، خشک نشده بود که طبقات استثمارگر و مرتجع در خود آذربایجان با کسب اطمینان از خالی بودن میدان، جسارت یافته و مزدوران خود را مجهز به سلاح های سرد و گرم برای حمله به مردم تشجیع نمودند. به این ترتیب در روز 21 آذر سال 1325 حتی قبل از این که پای ارتش شاهنشاهی به رهبری شوارتسکف آمریکائی (این مهره امپریالیسم آمریکا با توافق مرتجعین رژیم شاه، در این زمان در رأس ژاندارمری کل ایران به رتق و فتق امور می پرداخت) به تبریز برسد با حملات دستجات لمپن و اوباش بسیج شده از طرف بورژواهای وابسته و فئودال ها به توده های بی دفاع مردم، فاجعه وحشتناکی که توده های دلیر آذربایجان انتظار آن را نداشتند به وقوع پیوست.(5) این مزدوران با وحشی گری تمام بر سر توده های بی دفاع ریخته و به ددمنشانه ترین اعمال در حق مردم دست زدند. با ورود ارتش به تبریز تاخت و تاز شدت بی سابقه ای یافت. نیروهای ارتش ضد خلقی به همراه لمپن ها در سراسر آذربایجان در شهرها و دهات با بی رحمی و قساوت تمام به زن و مرد و جوان و کودک حمله کرده و خون آن ها را بر زمین می ریختند. این نیروها در حالی که در کوچه ها به راه افتاده و بی رویه به سوی مردم تیراندازی می کردند، خانه های بسیاری را غارت می کردند. (6)
در مورد جنایاتی که ارتش شاه در این مقطع در حق مردم آذربایجان مرتکب شد حتی فردی چون ویلیام داگلاس، قاضی عالی رتبه دیوان عالی دادگستری آمریکا نیز در کتابی با عنوان پرطمطراق "سرزمین های شگفت انگیز و مردمانی مهربان" نوشته است. نامبرده از "خشونت ارتش ایران"، از سوزاندن ریش دهقانان، تجاوز به زنان و دختران و غارت اموال و دزدیدن دام های آن ها و توهین و تحقیر مردم گزارش داده است. "زمانی که ارتش دولتی وارد آذربایجان شد فضای وحشتناک و ترس آوری ایجاد کرد. سربازان دولتی تاراج را آغاز کردند، همه جا را غارت می‌کردند و می‌بردند، هرچه به دستشان می‌رسید به آن هم رحم نمی‌کردند." (ترجمه کتاب مزبور از حمید دادیزاده تبریزی، در وبلاگ یوردداش). بر اساس برخی آمارها تنها در تبریز بیست تا بیست و پنج هزار نفر قتل عام شدند به گونه ای که در کوچه و خیابان های تبریز جوی های خون جاری بود. توجه به سخنان زیر نیز تصویر روشنی تری از آن وقایع به دست می دهد: "وارد فرودگاه تبريز که شديم ساختمان آن هنوز مي سوخت. با کاميون به شهر رفتيم. تمام مسير و سطح خيابان ها مملو از جمعيت بود و همه يک سلاح (تفنگ) داشتند و به نفع ارتش تظاهرات مي کردند و دائما تير هوايی خالی می کردند و باز هم به دنبال طرفداران پيشه وری بودند و آن ها را از خانه هايشان بيرون آورده و خودِ آن ها اعدامشان می کردند . در کنار خيابان ها جسد اعدام شده ها زياد ديده می شد و حدود 2000 الي 3000 نفر اعدام کرده بودند."این ها از سخنان فردوست، ارتشبد رژیم شاه در مورد واقعه خونبار 21 آذر است. با در نظر گرفتن این سخنان می توان جوی های خونی که آن "جمعیت" سلاح به دست، در شرایط فرار رهبران فرقه دموکرات در کوچه و خیابان های تبریز به راه انداخته بودند را در تصور خود گنجاند. دستگیری ها ابعاد وسیعی ای یافته بود تا جائی که دیگر در زندان ها جا نبود. با پر شدن زندان ها اعدام های دسته جمعی بی رویه که غالباً به صورت آویختن به دار در ملاء عام صورت می گرفت در دستور کار رژیم شاه به مثابه نماینده امپریالیست ها و طبقات ستمکار و استثمارگر قرار گرفت که هر روز ادامه داشت. در تبریز اعدام ها در محلی که مردم تبریز از آن به عنوان "ساهات قاباغی" نام می برند انجام می شد. مرتجعین به راستی از کشته پشته ساختند.
از دیگر اعمال ددمنشانه نیروهای مرتجع رژیم شاه، برپائی "جشن" کتاب سوزان بود. آن ها کتابخانه های عمومی و هر چه کتاب به زبان ترکی بود از جمله کتاب های درسی را از خانه ها و مدارس و اماکن مختلف بیرون آورده و به آتش کشیدند. در اعتراض به سوزاندن کتاب های ترکی در این دوره، صمد وورغون، یکی از شعرای مبارز آذربایجان (1956-1906) منظومه زیر را سرود و با ارائه آن در کنگره صلح جهانی پاریس در سال 1952 به افشای اعمال تبهکارانه رژیم شاه پرداخت. گفته می شود که این شعر تنها برخورد اعتراضی در آن زمان به اعمال رژیم شاه در آذربایجان بود. شعر صمد وورغون چنین است:
جلاد! سنين قالاق قالاق يانديرديغين كيتابلار
مين كمالين شؤهرتيدير، مين اوره يين آرزيسى،
بيز كؤچه ريك بو دونيادان، اونلار قالير ياديگار.
هر ورقه نقش اولونموش نئچه اينسان دويغوسو
مين كمالين شؤهرتیدير، مين اوره يين آرزيسى،
يانديرديغين او كيتابلار آلوولانير، ياخشى باخ!
او آلوولار شؤعله چكيب شفق سالير ظولمته،
شاعيرلرين نجيب روحو مزاريندان قالخاراق
او آلوولار شؤعله چكيب شفق سالير ظولمته
آلقيش دئيير عشقى بؤيوك، بير قهرمان ميللته.
ترجمه به فارسی:
جلاد!  کتاب هائی که تو آنها را تل تل می سوزانی
معرف هزار درایت و آرزوی هزار دل است
ما از این دنیا کوچ می کنیم و آن ها به یادگار می مانند
در هر ورقش احساس انسان هائی نقش بسته است
معرف هزار درایت و آرزوی هزار دل است
کتاب هائی که سوزاندی شعله می کشند، درست نگاه کن!
شعله ها گُر می گیرند و تاریکی را روشن می سازند
روح های نجیب شاعران از مزار خود بر می خیزند
و با شعله های این آتش ظلمت را روشن می سازند
و به ملت قهرمانی که عشق بزرگی دارد آفرین می گویند...
شکستن مجسمه های ستارخان و باقر خان و دیگر قهرمانان مردم ایران و تعویض آن ها با مجسمه جلادانی چون رضا شاه و پسرش محمدرضا شاه و غیره و وحشی گری های دیگر که حتی شکستن آلات موسیقی را هم در بر می گرفت (یک شاهد عینی تعریف کرده است که ضمن شکستن سورنای نوجوانی که سرود ملی فرقه دموکرات را با آن می نواخت، زبان وی را هم بریدند) جزئی دیگر از اعمال ارتجاعی آنان بود.  به طور کلی باید گفت که وحشی گری هائی که نیروهای نظامی و اراذل و اوباش طرفدار رژیم وابسته به امپریالیسم شاه در سراسر آذربایجان به وجود آوردند به سختی در توصیف می گنجند. در مورد این فجایع هر چند تا کنون تا حدودی نوشته شده است (از جمله رجوع شود به "آذربایجان با زخمی عمیق"- ابو جعفر  خدیر) ولی آن ها تنها در برگیرنده گوشه ای از آن فجایع است، همچنین در ضمن از مصیبت های وارد شده به مردم، پس از تسلط مجدد نیروهای "فئودال - استعماری" حکومت شاه به آذربایجان نیز شرح کاملی وجود ندارد. در این میان باید از رقم بزرگ بین 40 تا 70 هزار نفر که خانه و کاشانه خود را رها کرده و به شوروی پناهنده شدند یاد کرد و تبعید شدن ها و دربدری ها در داخل ایران و پاشیده شدن بسیاری از خانواده ها را نیز باید به آن ها اضافه کرد. اساساً،  وسعت و شدت جنایات و فجایع رخ داده و مصیبت های وارد شده به مردم سراسر آذربایجان - از دهات گرفته تا شهرها- پس از سقوط "حکومت ملی" به حدی بود که امروز شاید با به یاد آوردن کشتار و فجایع رژیم وابسته به امپریالیسم جمهوری اسلامی در حق مردم  ایران در دهه 60 که سیاه ترین دهه در این رژیم وحشی و جنایتکار نام گرفته است، بتوان در تصور خود گنجاند که در آن سال بر توده های مبارز آذربایجان چه گذشت و چه ابعادی از مصیبت و ظلم و ستم بر آن ها روا شد- حال از شرح شدت اختناق و اعمال فشارهای ارتجاعی گوناگون و توهین و تحقیر های ملی بعد از آن وقایع در حق مردم آذربایجان که شامل نسل های بعدی هم شد، در این جا سخنی نمی گوئیم.
دولت مرکزی ارتجاعی شاه در جهت حفظ منافع طبقات استثمارگر ایران و امپریالیست های انگلیس و آمریکا، با چنین اعمال جنایتکارانه و بی شرمانه، بر راهی که توسط فرقه دموکرات پیموده شده بود نقطه پایان گذاشت. این نتایج بسیار تلخ و ناگوار گویای آن است که رهبران فرقه دموکرات با عدم اتکاء به قدرت خلق و به جای آن تکیه زدن به نیروئی که در هر حال یک نیروی خارجی بود (و فرقه نمی بایست انتظار می داشت که تا ابد در خاک ایران باقی بماند) توده های مبارز مردم آذربایجان را به سوی "پرتگاه وحشتناکی" رهبری کردند (عبارت توی گیومه را رفیق نابدل دقیقاً در همین رابطه در کتاب خود به کار برده است). (7) برچیدن حکومت ملی به دست خود، گریختن از میدان رزم، عدم مبارزه در مقابل یورش ارتجاع و رها کردن توده ها در چنگال اوباشان و دژخیمان و سالم رساندن خود به آن سوی مرز- آن هم علیرغم همه شعارها و قول و قرارهای شان در مورد رزمجوئی و مبارزه تا دم مرگ با دشمن- واقعیت دردناک و وحشت انگیزی بود که رهبران و گردانندگان فرقه دموکرات، مردم آذربایجان را با آن مواجه ساختند. یادآوری این واقعیات حتی بعدها نیز برای مردم آذربایجان که به فرقه دموکرات امید بسته بودند و پیشه وری را به دلیل برخوردهای مردمی اش شخصیت محبوبی به شمار می آوردند، امری بسیار شوک آور بوده و به هیچ وجه قابل هضم نبود. (8) اما این نکته را باید با تأکید بیان کرد که یکی از اثرات بسیار منفی و زیان بار گریختن رهبران به خارج از مرزهای کشور و رها کردن توده ها در کام ارتجاع وحشی، ضربه روحی بسیار عمیقی بود که بر تن و جان مردم آذربایجان وارد شد و مردم دیگر نقاط ایران که در آن شرایط در صحنه مبارزه فعال بودند را نیز متأثر ساخت. این تأثیر نامیمون بعداً با خیانت حزب توده در 28 مرداد 1332 به مردم  ایران تکمیل شد و به صورت زخم عمیقی با برجستگی بر روح و روان مردم سراسر ایران که هر روز با شدت هر چه بیشتری تحت ظلم و ستم امپریالیست ها و ایادی شان قرار می گرفتند، مستولی گردید. واقعه دردناک 21 آذر 1325 همراه با واقعه مشابه در وسعت سراسر ایران در 28 مرداد 1332 و شکست های مبارزاتی دیگر، در مجموع در یک مقطع تاریخی شرایط روحی خاصی را در میان توده های ایران به وجود آورد و باعث شد که به تدریج هر گونه اعتماد به روشنفکران و مبارزین سیاسی در میان مردم از بین رفته و بی باوری نسبت به مبارزه به باور توده ها تبدیل شده و یأس و ناامیدی بر آن ها غلبه کند. (9)
یک موضوع دردناک دیگر در مورد وقایع خونین 21 آذر سال 1325 این است که اولاً، در آن زمان هیچ نیروی سیاسی در مورد آن همه جنایات و فجایعی که رژیم وابسته به امپریالیسم شاه در آذربایجان به وجود آورد لب به اعتراض نگشود و آن فجایع را محکوم نکرده و به افشای آن ها نپرداخت. تازه حتی حزب توده بیشرمی را به آن جا رساند که آن وحشیگری ها و عملکرد جنایتکارانه "اعلیحضرت شاه جوان" و نخست وزیرش "آقای قوام السلطنه" را تأئید و آن را "به خاطر صلح در داخل ایران که برای حفظ صلح جهان مفید است" قلمداد نمود. حزب توده در نشریه مردم شماره 4، سال اول دی ماه 1325، نوشت: "برخی از رهبران فرقه دموکرات آذربایجان که پس از حادثه زنجان نسبت به ورود قوای دولتی خوشبین نبودند قصد مقاومت داشتند ولی از قرار معلوم سرانجام کمیته مرکزی فرقه دموکرات، مسالمت را در هر حال بر مناقشه ترجیح داد و به خاطر صلح در داخل ایران که برای حفظ صلح جهان مفید است و به منظور جلوگیری از جنگ و برادر کشی، از قصد مقاومت صرفنظر کرد و ترک مخاصمت اعلام شد. با توجه به فوائد کلی تری که از این اقدام ناشی می شود باید به هر جهت از آن هواداری کرد." در این مورد فریدون کشاورز، یکی از رهبران حزب توده که در کابینه قوام السلطنه به او پست وزارت فرهنگ اعطاء شده بود هم در روزنامه ارس به تاریخ 11/10/1325 نوشت: "خاتمه مسأله آذربایجان، چنان چه در اطلاعیه کمیته مرکزی حزب توده ایران ذکر شده است به نحوی که انجام شد بهتر از عکس آن بوده. زیرا هیچ ایرانی وطن پرستی میل نداشته و ندارد که ایران صحنه یک جنگ داخلی و یا احیاناً وسیله و بهانه ایجاد اختلاف بین دول بزرگ جهان گردد" (10)
ثانیأ، بعدها نیز هیچ نیروئی و حتی باقی مانده های فرقه دموکرات آذربایجان نیز در صدد جمع بندی تجارب یک ساله حکومت ملی آذربایجان بر نیامده و به خصوص و به طور برجسته توضیح ندادند که مسئولیت فرقه دموکرات در به وجود آمدن شرایطی که منجر به تحمیل چنان فجایعی از طرف جنایتکاران و جلادان رژیم شاه و چنان مصایبی برای مردم آذربایجان شد، چه بود! (11) و...  موضوع دیگر آن که اساساً آیا با اقدامات اصلاحی که فرقه دموکرات در طی یک سال حاکمیت خود به آن ها دست زد امکان داشت که بتوان کارگران و دهقانان و دیگر توده های ستمدیده آذربایجان را از قید ظلم و ستم دشمنان شان - از فئودال های مرتجع ظالم گرفته تا بورژوازی وابسته و حکومت مرکزی ای که امپریالیست های انگلیس و آمریکا پشتیبانش بودند- رها و منافع آن ها را تأمین و تضمین نمود؟ آیا تحقق حقوق ملی برحق مردم آذربایجان بدون نابودی طبقات استثمار گر و قطع قطعی هر گونه نفوذ امپریالیست ها در ایران و در این مسیر بالّطبع بدون سرنگونی رژیم وابسته به امپرياليسم در جامعه ما امکان پذیر می باشد؟
در جمع بندی مطالب فوق باید گفت که فرقه دموکرات در یک شرایط  کاملاً مساعد داخلی و بین المللی در آذربایجان تشکیل شد ولی قادر به استفاده از چنان شرایطی برای پیشبرد مبارزات توده ها و رهبری آن ها به سوی پیروزی نشد. این تشکل با هر ادعائی که خود داشت و یا تصوراتی که دیگران در مورد وی داشتند و علیرغم همه ژست های چپ گونه اش هرگز یک نیروی پرولتری نبود بلکه دارای ماهیت خرده بورژوائی بود. در شرایط غالب بودن اندیشه های کمونیستی در سطح جهان و وجود شوروی سوسیالیستی در آن مقطع، فرقه دموکرات در حالی که به انجام کارهای اصلاح گرایانه مترقی دست زد ولی درست به دلیل ماهیت غیر پرولتری خود از انجام اقدامات انقلابی به نفع توده ها که تنها با حرکت در جهت تغییر مناسبات اقتصادی - اجتماعی حاکم بر جامعه امکان داشت باز ماند. در شرایطی که همه خلق های ایران در مقابل دشمن مشترکی قرار داشتند (به طور مشخص در مقابل امپریالیست های انگلیس و آمریکا و فئودال ها و بورژواهای وابسته به عنوان پایگاه داخلی امپریالیسم)، فرقه دموکرات با عمده کردن زبان و ملیت آذربایجانی و جدا کردن سرنوشت مردم آذربایجان از سرنوشت بقیه مردم ایران و پیوند نزدن مبارزه ملی با مبارزه طبقاتی، در خلاف جهت اتحاد همه مردم ایران و تقویت نیروی مبارزاتی آن ها گام برداشت. عدم اتکاء به نیروی توده ها و در عوض متکی شدن به ارتش سرخ شوروی و چشم امید بستن به آن، از خطاهای جبران ناپذیر فرقه دموکرات بود که وقتی با عدم برخورد انقلابی آن ها نسبت به حکومت مرکزی ارتجاعی وابسته به امپریالیسم و خالی کردن میدان و عدم مقابله رزمجویانه با نیروهای نظامی ارتجاع همراه شد، فاجعه آفرید. همچنین فرار رهبران و دست اندرکاران فرقه دموکرات و تنها و بی دفاع گذاشتن مردم مبارز آذربایجان در مقابل تهاجم وحشیانه نیروهای نظامی رژیم شاه و اراذل و اوباش وابسته به آن ها، تأثیرات بسیار منفی بر روحیه مردم بر جای نهاد. با این که خروج ارتش سرخ از ایران تأثیر غیر قابل انکاری بر سرنوشت فرقه دموکرات و مردم آذربایجان به جا گذاشت ولی بررسی دلایل این امر باید جدا از بررسی فراز و فرود فرقه دموکرات و وقایع 21 آذر در سال های 1324 و 1325 صورت گیرد، در عین حال جای انکار نیست که کمک های شوروی به فرقه دموکرات با هر نیتی که صورت می گرفت در خدمت رشد مبارزات آزادیخواهانه مردم آذربایجان قرار داشت. تجربه فرقه دموکرات و حکومت ملی آذربایجان نشان می دهد که این نیرو به خاطر ماهیت خرده بورژوائی خود قادر به انجام وظایف انقلابی ای که در آن برهه بر عهده یک نیروی کمونیست و انقلابی قرار داشت، نبود و واقعیت این است که در عصری که ما در آن به سر می بریم، تنها با یک رهبری پرولتری، غلبه بر امپریالیسم و همه مرتجعین وابسته به آن جهت نیل به پیروزی ممکن است. همچنین تنها با بسیج تمام نیروهای انقلابی در سطح جامعه ایران زیر پرچم پرولتاریا می توان دشمنان طبقاتی را نابود و دموکراسی را در جامعه که شرط بروز اراده آزاد توده هاست و تنها در آن شرایط امکان حل مسئله ملی وجود دارد، بنا نهاد. به طور کلی خلق های ایران و از جمله خلق آذربایجان تنها در یک شرایط کاملاً دموکراتیک می توانند سرنوشت خود را به هر شکل که مایلند و درست تشخیص می دهند تعیین کرده و به حل مسئله ملی نایل آیند. (12)
زیر نویس ها:
 1- اهداف و خواسته های فرقه دموکرات در "بیانیه 12 شهریور 1324"، به صورت زیر بیان شده است:
ماده ۱- ضمن حفظ استقلال و تماميت ارضی ايران، بايد به مردم آذربايجان آزادی داخلی و خود مختاری مدنی داده شود تا بتوانند در پيشبرد فرهنگ خود و ترقی و آبادی آذربايجان با مرعی داشتن قوانين عادلانه کشور، سرنوشت خود را تعيين نمايند۰
اصل ۲- در اين راستا بايد بزودی انجمن های ايالتی انتخاب شده و شروع بکار نمايند. اين انجمن ها ضمن فعاليت در زمينه های فرهنگی، اقتصادی و بهداشتی به موجب قانون اساسی اعمال تمام مامورين دولتی را بازرسی کرده و در تغـيير و تبديل آن ها اظهـار نظـر خواهند کرد٠
اصل ۳- در مدارس آذربايجان تا کلاس سوم تدريس فقط به زبان (ترکی) آذربايجانی خواهد بود. از آن ببعد زبان فارسی بعنوان زبان دولتی توام با زبان آذربايجان تدريس خواهد شد. تشکيل دانشگاه ملی در آذربايجان يکی از مقاصد اساسی فرقه دموکرات است٠
اصل ٤- فرقه دموکرات آذربايجان در توسعه صنايع و کارخانجات جدا خواهد کوشيد و سعی خواهد کرد برای رفع بيکاری و توسعه صنايع دستی وسايل لازم را فراهم نموده و توام با تکميل کارخانجات موجود، کارخانجات جديد ايجاد نمايد٠
اصل ۵- فرقه دموکرات آذربايجان توسعه تجارت را يکی از مسايل ضروری و جدی محسوب می کند. مسدود بودن راه های تجاری تا به امروز سبب از دست رفتن ثروت عده کثيری از دهقانان، مخصوصا باغداران و خرده مالکين شده و موجب فقر و فلاکت آن ها گرديده است٠
فرقه دموکرات آذربايجان برای جلوگيری از اين وضع در نظر دارد در پيدا کردن بازار و جستجوی راه های ترانزيتی، که بتوان با استفاده از آن ها کالاهای آذربايجان را صادر نموده و از اتلاف ثروت ملی جلوگيری کرد، اقدام جدی نمايد٠
اصل ۶- يکی ديگر از مقاصد اصلی فرقه دموکرات، آباد ساختن شهرهای آذربايجان است. برای نيل به اين هدف فرقه سعی خواهد کرد که هر چه زودتر قانون انجمن های شهر تغيير يافته و به اهالی شهر امکان داده شود که بطور مستقل در آبادی شهر خود کوشيده و آن را بصورت معاصر و مترقی درآورند. مخصوصا تامين آب شهر تبريز يکی از مسايل بسيار فوری فرقه دموکرات است٠
اصل ٧- بنيانگذاران فرقه دموکرات آذربايجان بخوبی می دانند که نيروی مولد ثروت و قدرت اقتصادی کشور، بازوان توانای دهقانان است. لذا اين فـرقـه نمی تواند جنبشی را که در ميان دهقانان بوجود آمده، ناديده بگيرد و بهمين خاطر فرقه سعی خواهد کرد که برای تامين احتياجات دهقانان اقدامات اساسی انجام دهد٠
مخصوصا تعيين حدود مشخص روابط  بين اربابان و دهقانان و جلوگيری از ماليات های غير قانونی که توسط برخی از اربابان گرفته می شود يکی از وظايف فوری فرقه دموکرات است. فرقه سعی خواهد کرد اين مسئله به شکلی حل شود که هم دهقانان راضی شوند و هم مالکين به آينده خود اطمينان پيدا کرده و با علاقه و رغبت در آباد ساختن ده و کشور خود کوشش نمايند. زمين های خالصه و زمين های متعلق به اربابانی که آذربايجان را ترک و فرار کرده اند و محصول دسترنج مردم آذربايجان را در تهران و ساير شهرها مصرف می کنند، چنانچه بزودی مراجعت ننمايند، بنظر فرقه دموکرات بايد بدون قيد و شرط در اختيار دهقانان قرار گيرد. ما کسانی را که بخاطر عيش و نوش خود ثروت آذربايجان را به خارج می برند، آذربايجانی نمی دانيم. چنانچه آن ها از بازگشت به آذربايجان خودداری نمايند، ما برای آن ها در آذربايجان حقی قائل نيستيم. علاوه بر اين فرقه خواهد کوشيد که بطور سهل و آسان، اکثريت دهقانان را از نظر وسايل کشت و زرع تامين نمايد٠
اصل ۸- يکی ديگر از وظايف مهم فرقه دموکرات، مبارزه با بيکاری است. اين خطر از هم اکنون خود را بصورت جدی نشان می دهد و اين سيل در آينده روز به روز نيرومندتر خواهد شد٠
در اين مورد از طرف دولت مرکزی و مامورين محلی کاری انجام نگرفته است. چنان چه کار بدين منوال ادامه يابد، اکثريت اهالی آذربايجان دچار فنا و نيستی خواهد شد. فرقه سعی خواهد کرد برای جلوگيری از اين خطر، تدابيری جدی اتخاذ نمايد. فعلا تدابيری نظير تاسيس کارخانجات، توسعه تجارت، ايجاد موسسات زراعتی و کشيدن راه آهن و شوسه، ممکن است تا حدودی مفيد واقع شود٠
اصل ٩- در قانون انتخابات ستم بزرگی به مردم آذربايجان روا داشته اند. طبق اطلاعات دقيق در اين سرزمين بيش از چهار ميليون نفر آذربايجانی زندگی می کنند. به موجب همين قانون غيرعادلانه، به نمايندگان آذربايجان فقط ۲٠ کرسی داده شده است و اين بطور قطع تقسيم متناسبی نيست٠
فرقه دموکرات خواهد کوشيد که آذربايجان به تناسب جمعيت خود حق انتخاب نماينده داشته باشد که تقريبا معادل يک سوم نمايندگان مجلس شورا می شود٠
فرقه دموکرات آذربايجان طرفدار آزادی مطلق انتخابات مجلس شورای ملی است. فـرقـه با دخالت مامورين دولتی و عناصر داخلی و خارجی و هم چنين در ميان ثروتمندان به طريق ارعاب و فريب، در انتخابات مخالف است. انتخابات بايد هم زمان در سرتاسر ايران شروع شده و بسرعت پايان پذيرد٠
اصل ۱٠- فرقه دموکرات آذربايجان با اشخاص فاسد، مختلس و رشوه گيری که در ادارات دولتی جای گرفته اند مبارزه جدی به عمل خواهد آورد و از مامورين صالح و درستکار قدردانی خواهد نمود٠
مخصوصا فرقه کوشش خواهد کرد که معاش و زندگی مامورين دولتی آن چنان اصلاح شود که بهانه دزدی و خيانت برای آن ها باقی نماند و آن ها بتوانند زندگی آبرومندی جهت خود بوجود آوردند٠
اصل ۱۱- فرقه دموکرات خواهد کوشيد بيش از نصف ماليات هايی که از آذربايجان گرفته می شود صرف احتياجات خود آذربايجان شود و ماليات های غير مستقيم لغو گردند٠
اصل ۱۲- فرقه دموکرات آذربايجان طرفدار دوستی با کليه دولت های دموکرات مخصوصا با متفقين می باشد و برای حفظ و ادامه اين دوستی کوشش خواهد کرد در مرکز و شهرستان ها دست عناصر خائنی را که می خواهند دوستی بين ايران و دولت های دمکرات را بهم زنند از امور دولتی کوتاه نمايد٠
2 - تلاش برای کسب خود مختاری در چهارچوب یک حکومت مرکزی وابسته به امپریالیسم و محدود کردن مبارزه تنها به یک منطقه خاص، همان تجربه منفی ای است که پس از قیام بهمن نیز، هر چند در شرایط کاملاً متفاوت از دوره حکومت ملی آذربایجان، در کردستان، در شرایط خیزش مسلحانه خلق کرد علیه رژیم وابسته به امپریالیسم جمهوری اسلامی، توسط برخی از نیروهای دست اندر کار در آن جنبش تکرار شد. این نیروها ابتدا برای به دست آوردن خودمختاری در کردستان، با تشکیل "هیأت نمایندگی خلق کرد" سیاست  مذاکره با رژیم جمهوری اسلامی را در پیش گرفتند؛ بعد که آن مذاکرات شکست خورد به جای استفاده از این پایگاه انقلابی برای گسترش و تقویت مبارزه در دیگر نقاط ایران مبارزه را در کردستان محدود کردند.
این نکته را هم باید یادآور شد که در کردستان نیز همانند همه مناطق ایران عنصر "چریک فدائی" به یمن مبارزات قهرمانانه و کمونیستی چریکهای فدائی خلق، شدیداً و به طور وسیع در میان خلق کُرد مقبولیت داشت. اما پس از قیام بهمن 1357 به اصطلاح "سازمان چریکهای فدائی خلق ایران" (که آن قدر با سازمان واقعی چریکهای فدائی خلق بیگانه بود که از بردن نام چریک هم وحشت داشت و در نشریاتش خود را "فدائیان" می نامید)، از همان آغاز در خدمت به رژیم جمهوری اسلامی به نفی مبارزه مسلحانه پرداخته و تا جائی که توانست به خلع سلاح توده های هوادار فدائی در کردستان اقدام نمود. بر این اساس به اعتبار فدائی در این منطقه ضربه وارد شد و نیروهای دیگری در کردستان قدرت یافته و رهبری مبارزات خلق دلاور کُرد را به دست گرفتند.
3- در بعضی نوشتجات که تحت عنوان به اصطلاح اسناد هم منتشر شده، ادعا شده است که پیشه وری و برخی دیگر از رهبران فرقه دموکرات خواهان مقاومت در مقابل هجوم حکومت مرکزی بودند اما چون سلاح نداشتند قادر به چنین کاری نشدند. واضح است که با توجه به برخورداری حکومت ملی از یک نیروی مسلح و متشکل، این سخن غیر واقعی می باشد و اگر قرار بر مقاومت بود با وجود یک ارتش و آن همه سلاح و تجهیزات در دست نیروهای فرقه نه تنها امکان مقاومت وجود داشت بلکه با توجه به شرایط مبارزاتی در کل جامعه و حضور توده ها در میدان مبارزه در سراسر ایران، تحت یک سیاست پرولتری حتی امکان در هم شکستن نیروی دشمنان مردم نیز بود. در اینجا بی مناسبت نیست که از خاطرات ارتشبد حسین فردوست، از افسران نیروهای مسلح ارتش شاهنشاهی که در آن زمان برای بازدید به آذربایجان رفته بود نیز مطالبی ذکر شود. وی می نویسد: "دو لشکر به سمت آذربايجان حرکت داده شد :يکي به فرماندهي سرتيپ هاشمي از محور ميانه_تبريز و ديگري به فرماندهي سرتيپ ضرابي از محور ميانه_مراغه_تبريز. هاشمي اهل تبريز بود و در منطقه نفوذي داشت, ضرابي هم اهل کاشان بود و بعدا با درجه سرلشکري رئيس کل شهرباني شد... سرزمين آذربايجان پوشيده از جبال است وچهار رشته کوه مهم دارد. اولين رشته کوه قبل از ميانه قافلان کوه است که کوهي است عظيم و سر به فلک کشيده . قبل از ورود به کوه , پل عظيمي بود که نيروهاي پيشه وري آن را تخريب کرده بودند تا راه عبور و مرور با خودرو امکان پذير نباشد و من مي ديدم که سربازان ما داخل دره ها مي رفتند و اگر نيروهاي پيشه وري مي خواستند مقابله کنند, بهترين مواضع را داشتند , که مهمترين آن همين قافلان کوه بود... مسئله تصرف آذربايجان جدي نبود و اگر جدي بود با توجه به مواضع قافلان کوه و کوه هاي عجيب آن, ده لشکر هم نمي توانست آنجا را تصرف کند.... محل ديگري که بازديد کردم , مخازن سلاح دمکرات ها بود و سرتيپ هاشمي گفت که در تبريز 20 انبار اسلحه دمکرات ها صحیح و سالم به جاي مانده است.به عنوان نمونه به بازديد 5_6 انبار رفتم. ساختمان بزرگي بود که خوب انتخاب شده بود و زيرزمين هاي و سيع داشت.در اين زيرزمين ها انواع سلاح ها از نارنجک و تفنگ و مسلسل سبک و سنگين و تپانچه و غيره, وجود داشت تعداد سلاح هاي انبار شده در تبريز بيش از 100 هزار بود." (رجوع شود به "خلاصه شده از کتاب ظهور و سقوط سلطنت پهلوي _خاطرات ارتشبد حسين فردوست" توسط آذرماد تبريزي پاييز 1390 خورشيدی.)
4- دستورات سازشکارانه بیریا باعث سردرگمی و بلا تکلیفی نیروهای مسلح فرقه و نهایتاً موجب از هم پاشیدن شیرازه امور حکومت ملی شد – البته همراه با مطلع شدن مردم از فرار پیشه وری و دیگر اعضای دولت و مجلس. بی مناسبت نیست در این جا یادآوری شود که مردم ایران تا کنون نه از مبارزه قاطع و انقلابی با دشمنان شان بلکه درست به خاطر تزلزل در مقابل آن ها و پیروی از سیاست های سازشکارانه، ضربه ها دیده و مصیبت ها کشیده اند. خلاصه ای از دستورات بیریا چنین بود: "با اتکا به حسن نیت آقای قوام¬السلطنه و قرار انجمن ایالتی آذربایجان تصمیم گرفته شد:
1.  به منظور جلوگیری از برادرکشی هنگام ورود قوای تامینه¬ی دولتی به شهر تبریز از هر نوع تظاهرات مخالفت¬آمیز خودداری شده با کمال متانت از آن ها استقبال به عمل آید.
2.  فرقه¬ي دموکرات آذربایجان مانند گذشته پشتیبان و مدافع تمامیت و استقلال ایران و سعادت مردم می¬باشد. 3.  تمام سازمان¬های فرقه و اتحادیه¬ها کما فی¬السابق به کارهای روزانه¬ی خود مشغول خواهند بود. (نقل از "فرقه دموکرات آذربایجان"، محرم حقی)
5- دکتر غلامحسین ساعدی از مشاهدات عینی خود از آن روزها نوشته است. او ابتدا از فرار یک افسر فرقه دموکرات و غارت خانه او توسط یک کفاش که ساعدی می گوید "جزء طبقه لومپنی بود که آن موقع داشتند رشد می کردند، یعنی رشد کرده بودند" صحبت می کند و بعد می نویسد: "قبل از این که ارتش بیاید، سه روز حکومت دست لات و لوت ها بود. و همان ارباب هائی که می گفتم همه شان قایم بودند، آن همسایه ارباب ما، حاج عباس آقا، پسرهایش ریخته بودند بیرون، اول حمله کردن به {؟}. بعد حمله کردند به طرف خانه ها، همه شان بچه ارباب ها بودند. تابلو ها را پائین بکشند، بشکنند، چاقو بزنند... آره. آن وقت این ها ریختند بیرون. غارت که شروع شد، شروع کردند به کشتن آن هائی که چپ بودند، مثلاً طرفدار فرقه بودند و آنقدر آدم کشتند که حد و حساب نداشت...من یادم هست که حتی قبل از این که ارتش بیاید آن قدر آدم کشته بودند، جسد روی جسد ریخته بودند... یک دانه سکو دار حمام بود. پیرمرد که مهاجر بود و نود و خرده ای سال داشت، رفتند او را بکشند. آدم بدبخت تکان نمی تواند بخورد. زیر گنبد حمام نشسته و بعد رفتند بالا، گنبد حمام را شکستند و از آن تو همین طور تیر در می کردند. بابا ول کن، بیچاره پیرمرد رفته بود توی سوراخ قایم شده بود. (نقل از "ساعدی از او و در باره او"، باقر مرتضوی، صفحه 22)
6- اسد بهرنگی در کتاب خود: "برادرم صمد بهرنگی"، از آن روزها خاطراتی نقل کرده و از جمله در رابطه با غارت خانه ها و تیراندازی های بی رویه می نویسد: "تو کوچه که ایستاده بودیم می دیدیم که عده ای که از طرف پایین شهر می آیند، دیگ و فرش و سایر اثاث منزل می آورند، بعضی ها هم کیسه گردو، سنجد و امثال آن کول کرده، می آورند. محله ما افتاده بود دست لوتی اسماعیل و رفقایش، هر چی دست کسی میدید، سهم خود را بر می داشت. من و صمد و سایر بچه های محل تو کوچه ها می گشتیم و پوکه فشنگ جمع می کردیم. وقتی به خانه برگشتیم، جیبمان پر بود از پوکه های فشنگ". او همچنین از پدرش نیز که در آن روزها از شهر خوی عازم تبریز گشته بود سخنان زیر را نقل کرده است: "وقتی صبح آمدیم بیرون جنازه بود که تو خیابان افتاده بود. یک نفر را به گاری بسته بودند و با شلاق می زدند که راه برو!، یکی دیگر را به دو گاری بسته بودند و شقه اش کرده بودند، چه بگویم، وضعِ خیلی مصیبت باری شده بود. از فرقه ای ها هر کی توانسته بود فرار کرده بود، آن هائی هم که نتوانسته بودند و یا نخواسته بودند فرار کنند، زیر دست و پای اوباش خرد شده بودند. تو راه که می آمدیم وضع دهات بدتر از این بود. خان و مباشرش برنگشته، ایادی اش خیلی از دهاتی ها را که داوطلب گرفتن زمین شده بودند، کشته بودند، جنازه شان تو دهات افتاده بود، جگر آدم کباب می شد." (نقل از کتاب فوق الذکر صفحات 58 و 60).
7- در اکثر نوشته ها علت شکست فرقه دموکرات خروج ارتش سرخ از ایران عنوان شده و در همین رابطه از زوایای مختلف عملکردهای شوروی مورد برخورد قرار گرفته است. مثلاً کسانی علت خروج ارتش سرخ از ایران را به خاطر سازش شوروی با قوام السلطنه و این که شوروی فریب قول های آن سیاستمدار مکار را خورده و به خاطر گرفتن امتیازاتی در مورد نفت، ایران را ترک کرد ذکر می کنند. در حالی که بعضی دیگر مطرح می کنند که شوروی ها شدیداً تحت فشار امپریالیست های انگلیس و آمریکا قرار داشتند و به خصوص گفته می شود که آمریکا با استناد به توافقات کنفرانس سه جانبه تهران که نیروهای انگلیس و شوروی را ملزم به خروج از ایران می کرد، موضوع آذربایجان را به شورای امنیت سازمان ملل کشانده و در آنجا شوروی به خاطر حضور در آذربایجان شدیداً مورد حمله قرار می گرفت. آمریکا حتی شوروی را در صورت پافشاری در ماندن در آذربایجان تهدید به استفاده از بمب اتمی کرده بود. اما صرفنظر از این که چه دلیل یا دلایلی شوروی را راضی یا مجبور به ترک خاک آذربایجان کرد، علت شکست فرقه دموکرات را خروج شوروی از ایران تلقی کردن به معنی سلب مسئولیت از فرقه دموکرات می باشد و همان طور که در این مقاله در ابتدا توضیح داده شد به منظور بررسی همه جانبه جنبشی که یک سال در آذربایجان جریان داشت باید به فرقه دموکرات و عملکردها و مسئولیت هایش به طور مستقل پرداخته شود و سیاست ها و عملکردهای شوروی نیز باید به طور مستقل مورد برخورد و بررسی قرار گیرند.
8- بی مناسبت نیست در این جا از خاطرات به یاد مانده از خانواده خودم نیز بهره گیرم. پدر و مادر من در تبریز طرفدار فرقه دموکرات بودند و یکی از برادران من که در آن زمان یک نوجوان بود (پرویز) جزء فدائی های فرقه بود. افراد خانواده من همواره از اقدامات فرقه دموکرات نظیر پائین آوردن قیمت ارزاق عمومی، آسفالت خیابان ها و ایجاد خیابان های جدید در شهر تبریز به خوبی یاد می کردند. مثلاً گفته می شد که ما شب می خوابیدیم و صبح که بلند می شدیم می دیدیم که یک خیابان جدید ساخته شده بود. از  اقدامات اصلاح گرایانه دیگر فرقه و فضای امنی که در شهر به وجود آمده بود نیز در خانه ما صحبت می شد. توجه فرقه دموکرات به مسایل بهداشتی، آباد سازی و به وجود آوردن فضای سبز در شهر، برخی کارهای فرهنگی و سواد آموزی، به راه انداختن تئاتر و سینما و برخوردار کردن طبقات پائین جامعه در استفاده از آن امکانات از دیگر تعریف ها بود. پدر و مادر من جزء زحمتکشانی بودند که از چنین امکانات فرهنگی و دیگر امکاناتی که همراه با آزادی بیان به وجود آمده بود به خوبی در جهت ارتقای آگاهی انقلابی خود استفاده می کردند. در این دوره در شرایطی که همه گفتارها و نوشتجات به زبان مادری شان، ترکی بود، آن ها ضمن شناختن لنین و بعضی دیگر از رهبران جنبش کمونیستی با اندیشه های آنان نیز که مستقیماً به زندگی کارگری خودشان ربط داشت آشنا شده بودند. مادرم به خصوص به شعر علاقه مند بود و از شعرهای بیریا یاد می کرد.  آن ها همچنین به تماشای فیلم های با ارزش و آگاهی دهنده می رفتند و از جمله تعریف می کردند که فیلم مشدی عباد و آرشین مال آلان، دو فیلم تفریحی و در عین حال آگاهی دهنده که در میان آذربایجانیان معروف هستند را آن ها اولین بار در آن زمان در سینما دیده بودند. مادرم همواره با افتخار از این که بهروز (رفیق بهروز دهقانی) کلاس اول دبستان را به زبان مادری خود درس خوانده بود صحبت می کرد و از شور و شوق او برای درس خواندن می گفت.
از طرف دیگر از وقایع پیش آمده در 21 آذر 1325 چون غارت خانه ها، کشتار مردم، عکس العمل های افراد فامیل یا همسایه ها تعریف هائی می شد و آن رویدادها به طور عینی و با مثال های مشخص تشریح می شدند. در خانه حتی از شعرهای توهین آمیزی سخن گفته می شد که مرتجعین نسبت به پیشه وری و فرقه ای های دیگر ساخته و گاه کودکان نیز آن ها را تکرار می کردند. خانواده ما نمونه ای از بسیاری از خانواده های کارگری و زحمتکش در آذربایجان بودند که ضمن تأئید کارهای اصلاح گرایانه فرقه دموکرات، با حیرت و حالت شُوک زده در مورد ترس و جبونی رهبران فرقه و پشت کردن آن ها به مردم می گفتند.
 9- پی آمد بسیار منفی وقایع خون بار 21 آذر 1325 همراه با شکست مبارزات ضد امپریالیستی توده ها به رهبری مصدق و عملکرد خائنانه حزب توده در مقابل کودتای- آمریکائی- انگلیسی 28 مرداد در شرایط حاکم شدن دیکتاتوری شدیداً و وسیعا قهرآمیز در جامعه به خصوص در دهه چهل پس از "انقلاب سفید" شاه و حاکمیت کامل بورژوازی وابسته، با فاکت های عینی دیگر چون تبلیغات زهر آگین رژیم و فقدان یک نیروی متشکل انقلابی در صحنه مبارزه در هم آمیخته شد و اوضاع خاصی را در دهه سی و چهل در جامعه ایران به وجود آورد. همه آن واقعیات تلخ و ناگوار باعث غلبه روحیه یأس و نا امیدی شدیدی بر مردم ایران شد، به گونه ای  که توده ها دیگر خود را ضعیف و نیروی دشمنان خود را قوی تر از آن چه بود به حساب آورده و ایمان خود را نسبت به مبارزه و رهائی از این طریق از دست دادند. این همان شرایطی بود که جامعه ایران را برای سال های سال دچار یک بن بست مبارزاتی نمود. سال های سال حرکت مبارزاتی چشم گیری در جامعه دیده نشد و همراه با خفقان و دیکتاتوری بورژوازی وابسته، سکوت قبرستانی بر جامعه حاکم شد. همانطور که می دانیم بن بست مبارزاتی ایجاد شده در این دوره در جامعه ایران را تنها چریکهای فدائی خلق ایران که رفقا مسعود احمد زاده، امیر پرویز پویان و عباس مفتاحی به مثابه کمونیست های انقلابی در رأس آن قرار داشتند با راه گشائی های تئوریک و عملی خود - که انجام مبارزات قهرمانانه علیه دشمنان طبقاتی مردم ایران و فداکاری های تا پای جان شان، جای هیچگونه تردیدی نسبت به صداقت بی کران این کمونیست های راستین و صمیمیت واقعی شان با کارگران و دیگر توده های خلق باقی نگذاشت- توانستند در هم شکسته و فضای شاداب مبارزاتی در جامعه ایران ایجاد کنند.
10- فریدون کشاورز در ضمن همان کسی است که وقتی پس از قیام بهمن 1357، رهبری "سازمان چریکهای فدائی خلق ایران" به دست باند فرخ نگهدار افتاد، برای کمک به این باند و در حمایت از آن ها، حمله به خط مشی مبارزه مسلحانه و نظرات انقلابی چریکهای فدائی خلق را با کمک گیری از نظرات نادرست رفیق جزنی وظیفه خود قرار داد.
11 - رفقائی چون بهروز دهقانی و علیرضا نابدل اهمیت زیادی برای تدوین تاریخ واقعی آذربایجان قائل بودند. در اواخر سال 1348 و اوایل سال 1349 رفیق بهروز دهقانی موفق شد تاریخی از فرقه دموکرات آذربایجان را به رشته تحریر در آورد که متأسفانه در سال 1350 در جریان هجوم ساواک به چریکهای فدائی خلق به دست دشمن افتاد و امروز نسخه ای از آن در دست نیست.
12- برای نوشتن این مطلب از منابع مختلف (از جمله از منابع موجود در سایت های اینترنتی) استفاده شده که نام برخی از آن ها در متن همین مقاله ذکر شده است.
آذر ماه سال 1392
Submit to DeliciousSubmit to DiggSubmit to FacebookSubmit to Google PlusSubmit to TwitterSubmit to LinkedIn