Warning
  • JLIB_APPLICATION_ERROR_COMPONENT_NOT_LOADING
  • JLIB_APPLICATION_ERROR_COMPONENT_NOT_LOADING
  • JLIB_APPLICATION_ERROR_COMPONENT_NOT_LOADING
  • Error loading component: com_content, Component not found.
  • Error loading library: joomla, Library not found.
  • Error loading library: joomla, Library not found.
  • Error loading library: joomla, Library not found.
  • Error loading component: com_content, Component not found.
  • Error loading component: com_content, Component not found.

مترسک!- محمد احمدی زاده

به نا گاه  دو چوبان مغرور گوسفند چران، سوار بر اسبان چوبین خود از دو سوی تپه های دشت چالدران رو به سوی هم تازیدند و چون به هم رسیدند، "یاووز سلطان سلیم" با  دو دست خود اسب چوبینش را از زیرش بیرون کشید و چنان بر سر "شاه اسماعیل" فرود آورد که از صدای مهیب گوزیدنش، خرگوشی که سالیان دراز در پشت تپه های چالدران به خواب ناز فرورفته بود، سراسیمه از خواب پرید و پا به فرار گذاشت.
در این هنگام لاشخور پیری که ملبس به تن پوش عقاب بود و گردنبندی از ستاره های سفید به دور گردنش انداخته بود، به یک حمله، بر سر خرگوش هراسان فرود آمد و او را به چنگال گرفت. لاشخور سرمست از این شکار مفت، هماهنگ با ثانیه های زمان بال زد و بال زد و رفته رفته از آنجا  دور شد تا خرگوش جادویی اش در رویاهای بیکرانی که به وسعت خواب خوش خاورمیانه بودند، برایش تخم طلا بگذارد.
و آن گوسفندان چوپان مغلوب، که هنوز هم رویای فتح مرغزارهای پرعلف هخاشا را در سر می پروراندند، به قصد انتقام از ارواح هم بستر چنگیزخان و عمربن خطاب که در آغوش هم آرمیده بودند، ندای "هل من ناصر ینصرنی" اسب عمامه به سر کوروش را پاسخ دادند که:
" ای عزیز تو آسوده بخواب، که ما در رکاب سردار عارف و الهه مهربانی بیداریم و انتقامت را از  این عرب سوسمارخور و ترک بربر خواهیم گرفت."
اما در این هنگام همهمه ای از میان یاران به پا خواست که
" تند نرو عزیز. پس تکلیف ما چه میشود که هم عرب و ترکیم، و هم اینکه علفزارهای تازه هم نمی خواهیم "
راه چاره را نزد کاهن پیر دیدند و همگی دست به دامان وی شدند که:
" ای دوست چکار کنیم با این جماعت پان، که اطرافمان گرد آورده ایم"
کاهن، نقاشی بمب هسته ای و خط قرمزش را تمام کرد و دستی بر سر طاسش کشید و یا حسین گویان گفت:
" وای از دست این دو. مترسک شما برای خوف اینها، بیست میلیون نه، بلکه ارتش هفتاد میلیونی می خواهد"
دهن گشادان که به دنبال ارتش هفتاد میلیونی خود بودند، چون دیدند افسار اسب حضرت ابولفضل را که مزین به نقوش سرستون های تخت جمشید بود نمی توانند بر گردن عرب های خودی بیاندازند، امید از کف دادند و یک صدا عربده کشیدند، گور پدر هر چه عربه. مرگ برعرب سوسمار خور.
و آن حمال نحیفی که پیراهنی پاره با مارک  داس و چکش در یقه داشت و سردار دهن گشاد کشور گشا، به طمع هم خوابگی با گلزار ایستاده بر پشت او، از بالای دیوار، حیاط  خانه رستم بیگ را می پایید، چون سرور خوش صدا را دید که برای گلزار ترانه های ترکی می خواند، در آن هنگام به یاد سخنان کاهن پیر افتاد و به فکر سر به نیست کردن سرور و دوختن لباس نظامی برای عروس آینده اش شد. لباسی با تار و پودی تازه به اسم آذری که نغمه های ترکی سرور را از یاد او خواهد برد و خاطره های پدران قزلباشش را برایش زنده خواهد نمود. لباس عروسی که گلزار بر تن خواهد کرد تا مترسک باستانی شان عقد آن دو را درعلفزارهای تازه فتح شده کربلا بخواند.
و حمال بیچاره هنوز هم آن زیر می گفت " بس منیم بیر عابباسیم هارا گئتدی"( پس یک عباسی من کجا رفت)
Submit to DeliciousSubmit to DiggSubmit to FacebookSubmit to Google PlusSubmit to TwitterSubmit to LinkedIn